پارت بلای جونم

#پارت_31🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 ›
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈
💛💛💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛
💛💛
💛


از شدت گرسنگی داشتم ضعف میکردم که بالاخره خودش اومد.

_ خودت ببر پایین!

واقعا انتظار داشت این چمدون به این سنگینی رو ببرم پایین؟
_ میدونی چقدر سنگینه؟

از سر تا پام نگاه انداخت.
_ خب که چی؟

دست به کمر شدم و شاکی به چمدون اشاره کردم.
_ کل هیکل من اندازه همین چمدونه، چجوری میتونم ببرمش؟ اصلا انقدر زور ندارم.

فک‌ش رو روی هم سایید و در حالی که موبایلش رو از جیبش بیرون اورد، زمزمه کرد:
_ ناز و نوز اومدن واسه من بی فایده‌س ...من خریدارش نیستم!

حرصی چمدون رو با ضرب و زور برداشتم و کشون کشون روی زمین تا سالن بردمش که نیمه راه، مادرش جلوم رو گرفت.
_ لیلا ...واستا مادر!

سر جام ایستادم و چمدون رو روی زمین رها کردم که نزدیکم شد و چیزی توی مشتم گذاشت.
_ دمنوشه، هر شب بده مهام بخوره ...یادت نره ها!
که چی بشه؟ کم زور میگفت؟

💛
💛💛
💛💛💛
💛💛💛💛
💛💛💛💛💛
┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌
دیدگاه ها (۱)

من دیدم شماهم ببینید 😂

#پارت_32🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_30🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#پارت_29🍯🐼🌻 ‹ بَـلای جـونَـم😌💛 › ┈┄╌╶╼╸•••‹🌔‌⃟✨›‌•••╺╾╴╌┄┈💛💛...

#why_himpart:83تهیونگ:اوو ممنونم.آنالی: خواهش میکنم.لیوان رو...

/ℛℐ𝒩𝒢 ℳ𝒜𝒮𝒦/ᴾᵃʳᵗ ¹¹..کامنتا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط