عشق پنهان
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟑𝟒
•──────────────•
ا.ت:باشه میام...ازت ممنونم
از رو صندلی پاشد
تهیونگ:خوب من میرم لباسامو عوض کنم
عه راستی
ا.ت:چیه..؟
تهیونگ:....هیچی بعدن میگم
پاشو اماده شو بریم
ا.ت:باشه
________________
سرمو بلند کردم و به بلندی ساختمون نگاهی انداختم
محو بیرون ساختمون شرکت تهیونگ بودم. که با صداش به خودم اومدم
تهیونگ:بانو
ا.ت:عا...بله
تهیونگ:کجایی دوساعته دارم صدات میکنم
بیا دیگه
هوفی کشیدم و اروم به سمتش قدم برداشتم
نگاهمو بهش دادم...با خونسردی داشت حرکت میکرد
تو چشاش یه موج عجیبی در حرکت بود...ادم محوش میشد
لبخند بخاطرش زدم.
ا.ت:عام اوپا
تهیونگ:جانم
پاهام با این حرفش سست شد اخه یه ادم چقد میتونع مهربون باشه...اونم با ادمی که فقد چن روزع میشناستش
تهیونگ:مادمازل جان..چیزی میخاستی بگی
ا.ت:عم..ت شرکتتم باید اوپا صدات کنم یا رئیس
از حرکت وایساد و برگشت سمتم
انگشت اشارشو به دماغم زد و با خنده مستطیلی گفت
تهیونگ: با هرچی دوس داری صدام بزن
اصن با اسم کوچیکمم میتونی صدام کنی
ولی من بهت میگم مادمازل یا
ا.ت:بانو
تهیونگ:دقیقا
خنده ریزی کردم که شکمم به درد اومد و ناخوداگاه اخی ازم دراومد
تهیونگ:چیزیت شد
ا.ت:خوبم..فقد شکمم
تهیونگ:ببرمت دکتر
ا.ت:نه
خوبم بریم
تهیونگ:مطمئنی
ا.ت:اره نگران نباش
وارد شرکت شدیم
خیلی بزرگ بود...ادمای زیادی درحال حرکت بودن
و هرکی تهیونگ رو میدید بهش احترام میزاشت
با هم دیگه به سمت اسانسور رفتیم و به طبقع مورد نظر تهیونگ رسیدیم
تهیونگ رو کرد بهم
تهیونگ:بانو..تو برو داخل اتاق بشین تا من بیام
ا.ت:باشه
قدمی برای رفتن به دفتر تهیونگ بر نداشتع بودم که دختری جلوم سبز شد
منشی:ببخشید با کسی کاری دارین؟
•───────────────•
شرط پارت بعد ۱۲ لایک
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟑𝟒
•──────────────•
ا.ت:باشه میام...ازت ممنونم
از رو صندلی پاشد
تهیونگ:خوب من میرم لباسامو عوض کنم
عه راستی
ا.ت:چیه..؟
تهیونگ:....هیچی بعدن میگم
پاشو اماده شو بریم
ا.ت:باشه
________________
سرمو بلند کردم و به بلندی ساختمون نگاهی انداختم
محو بیرون ساختمون شرکت تهیونگ بودم. که با صداش به خودم اومدم
تهیونگ:بانو
ا.ت:عا...بله
تهیونگ:کجایی دوساعته دارم صدات میکنم
بیا دیگه
هوفی کشیدم و اروم به سمتش قدم برداشتم
نگاهمو بهش دادم...با خونسردی داشت حرکت میکرد
تو چشاش یه موج عجیبی در حرکت بود...ادم محوش میشد
لبخند بخاطرش زدم.
ا.ت:عام اوپا
تهیونگ:جانم
پاهام با این حرفش سست شد اخه یه ادم چقد میتونع مهربون باشه...اونم با ادمی که فقد چن روزع میشناستش
تهیونگ:مادمازل جان..چیزی میخاستی بگی
ا.ت:عم..ت شرکتتم باید اوپا صدات کنم یا رئیس
از حرکت وایساد و برگشت سمتم
انگشت اشارشو به دماغم زد و با خنده مستطیلی گفت
تهیونگ: با هرچی دوس داری صدام بزن
اصن با اسم کوچیکمم میتونی صدام کنی
ولی من بهت میگم مادمازل یا
ا.ت:بانو
تهیونگ:دقیقا
خنده ریزی کردم که شکمم به درد اومد و ناخوداگاه اخی ازم دراومد
تهیونگ:چیزیت شد
ا.ت:خوبم..فقد شکمم
تهیونگ:ببرمت دکتر
ا.ت:نه
خوبم بریم
تهیونگ:مطمئنی
ا.ت:اره نگران نباش
وارد شرکت شدیم
خیلی بزرگ بود...ادمای زیادی درحال حرکت بودن
و هرکی تهیونگ رو میدید بهش احترام میزاشت
با هم دیگه به سمت اسانسور رفتیم و به طبقع مورد نظر تهیونگ رسیدیم
تهیونگ رو کرد بهم
تهیونگ:بانو..تو برو داخل اتاق بشین تا من بیام
ا.ت:باشه
قدمی برای رفتن به دفتر تهیونگ بر نداشتع بودم که دختری جلوم سبز شد
منشی:ببخشید با کسی کاری دارین؟
•───────────────•
شرط پارت بعد ۱۲ لایک
۹.۵k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.