عشق پنهان
#عشق_پنهان
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟑𝟐
•───────────────•
اشکامو با گرمی دستاش پاک کرد و ب با چشای قهوی�ایش بهم نگاهی انداخت
تو دنیای چشاش غرق شدم
تهیونگ:حتما جایی هم نداری
ا.ت:ارع
تهیونگ:عم..میتونی با من بمونی
ا.ت:نه من مزاحمت نمیشم
تهیونگ: مزاحم نیستی...میخام کمکت کنم
من تنها زندگی میکنم.ی شرکت دارم ک میتونی بیای کنارم کار کنی
ا.ت:ولی من ک سر از این کارا پیدا نمیکنم
تهیونگ:تا وقتی کنارمنی نگران چیزی نباش
از رو صندلی بلند شد و ادامه داد
بلند شد بریم
ا.ت:کجا
تهیونگ:خونع جدیدت پاشو
اروم از رو صندلی پاشد و دنبالش راه افتادم
ا.ت:اگه تو پاریس به ادمی غیر ت بر میخوردم چه اتفاقی برام میوفتاد...؟!
تهیونگ:من ک کاری جدی نکردم
ا.ت:چرا تو زندگیمو نجات دادی
تهیونگ:بنظرم دختر سخت کوشی هستی
و سختیای زیادی کشیدی
و میخام کمکت کنم تا بیشتر از این زجر نکشی
و برای یاداوری الان تو دونفری باید مراقبش باشی تا مثل اون یکی بچت اتفاقی براش نیوفته
ا.ت:م.
انگشتشو گذاشت رو لبام و نزاشت حرفم کامل شه
تهیونگ:هی بانو لازم نیس اینقد تشکر کنی
کمربندتم ببند
نگاهمو ب پایین دادم و کمربندمو بستم و سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم و خیابونای پاریس رو تماشا کردم...زیبایی خاصی داشت
چشام داش گرم میشد و کم کم خابم برد
______________________
بعد از رسیدن ماشینو پارک کردم و برگشتم سمت ا.ت و صداش زدم ولی جوابی نداد
موهاش که ریخت بود جلوی صورتش رو کنار زدم
خابیدع بود....خیلی کیوت و دوست داشتنی بود
دلم نمیومد بیدارش کنم
ولی چطوری ببرمش تو
از ماشین پیادع شدم و اروم بلندش کردم
و به سمت یکی از اتاق راه افتادم و گذاشتمش رو تخت و پتو رو روش کشیدم
چند دقیقه بهش زل زدم
با سن کمش سختی های زیادی کشیدع
لبخندی بهش زدم و از اتاق خارج شدم....
•───────────────•
شرط پارت بعد۱۲ لایک
𝒑𝒂𝒓𝒕:𝟑𝟐
•───────────────•
اشکامو با گرمی دستاش پاک کرد و ب با چشای قهوی�ایش بهم نگاهی انداخت
تو دنیای چشاش غرق شدم
تهیونگ:حتما جایی هم نداری
ا.ت:ارع
تهیونگ:عم..میتونی با من بمونی
ا.ت:نه من مزاحمت نمیشم
تهیونگ: مزاحم نیستی...میخام کمکت کنم
من تنها زندگی میکنم.ی شرکت دارم ک میتونی بیای کنارم کار کنی
ا.ت:ولی من ک سر از این کارا پیدا نمیکنم
تهیونگ:تا وقتی کنارمنی نگران چیزی نباش
از رو صندلی بلند شد و ادامه داد
بلند شد بریم
ا.ت:کجا
تهیونگ:خونع جدیدت پاشو
اروم از رو صندلی پاشد و دنبالش راه افتادم
ا.ت:اگه تو پاریس به ادمی غیر ت بر میخوردم چه اتفاقی برام میوفتاد...؟!
تهیونگ:من ک کاری جدی نکردم
ا.ت:چرا تو زندگیمو نجات دادی
تهیونگ:بنظرم دختر سخت کوشی هستی
و سختیای زیادی کشیدی
و میخام کمکت کنم تا بیشتر از این زجر نکشی
و برای یاداوری الان تو دونفری باید مراقبش باشی تا مثل اون یکی بچت اتفاقی براش نیوفته
ا.ت:م.
انگشتشو گذاشت رو لبام و نزاشت حرفم کامل شه
تهیونگ:هی بانو لازم نیس اینقد تشکر کنی
کمربندتم ببند
نگاهمو ب پایین دادم و کمربندمو بستم و سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم و خیابونای پاریس رو تماشا کردم...زیبایی خاصی داشت
چشام داش گرم میشد و کم کم خابم برد
______________________
بعد از رسیدن ماشینو پارک کردم و برگشتم سمت ا.ت و صداش زدم ولی جوابی نداد
موهاش که ریخت بود جلوی صورتش رو کنار زدم
خابیدع بود....خیلی کیوت و دوست داشتنی بود
دلم نمیومد بیدارش کنم
ولی چطوری ببرمش تو
از ماشین پیادع شدم و اروم بلندش کردم
و به سمت یکی از اتاق راه افتادم و گذاشتمش رو تخت و پتو رو روش کشیدم
چند دقیقه بهش زل زدم
با سن کمش سختی های زیادی کشیدع
لبخندی بهش زدم و از اتاق خارج شدم....
•───────────────•
شرط پارت بعد۱۲ لایک
۹.۸k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.