هانتر

#هانتر

پارت ۲۸


_ جونگکوک شی .. مینهو
+ مینهو ...دارن میارنش..
نانسی : چه بالیی سرش اوردی کثافت ؟
_ عااعا...از ادمای بی ادب خوشم نمیادا !
+ میشه به یه توافقی برسیم!؟ تَهِ این قضیه چیه ؟
_ داستان قراره جالب بشه..اگه یکم صبر کنی
اگه کسی بخواد زندگیش رو توصیف کنه..
باید از کدوم قسمت شروع کنه ؟
از بهترین قسمت زندگیش ؛ یا از بدترین قسمت؟
شایدهم از اون ابتدا..با تمام تلخ و شیرین ها..زندگی با تموم اتفاقاش زندگیِ..زندگی هیچ آدمی
بدون غم و دردسر نیست
نفس عمیقی کشید و به صحنه رو ب روش خیره شد
دیدن چهره بغض الوده نانسی براش عذاب اور بود.
+ جونگکوک ؟
_ هوم؟
+ نمیخوام بگی میخوای چیکار کنی
_ چطور شد که حس کردی میتونی اینقدر باهام راحت حرف بزنی؟!
+ اصوال آدم راحتیم..میدونی
_ ن دیگه..باید با من متفاوت باشی..و در جواب چیزی ک گفتی نگران نباش دارن میارن+ م..مینهورو؟ یعنی دیگه کاری باها نداری
_ اینقد کشکی هم نه
نانسی : الرا..دارم عصبی میشم میشه بگی این جنابِ...اوفففف...میشه بگی چخبره؟
_به خودت فشار نیار پوستت خراب میشه مینهو نمیگیرتت..حیف نیست که این صحنه زیبا رو به
این زودی از دست بدم؟
الرا کمی توی خودش جمع شد..
"
از فکر اینکه نکنه مخاطب جئون باشه کمی خجالت کشید.."کمی
نانسی که حسابی کالفه شده بود سعی کرد تا آرامش خودش رو حفظ کنه..
تن صداش رو پایین اورد و آروم پرسید : لطفا بگو مینهو کجاست ازت خواهش میکنم
_ االن شد..
تلفنش رو برداشت و با گوشیش شماره ای گرفت ..
_ بیارش
" خونی و پاره اونجا بود توجهشون رو جلب کرد..
و بعد از چند لحظه مینهو ک با ظاهر"ساختگی
نانسی بغض کرد و خواست به سمت مینهو قدمی برداره
_ نه دیگه..اینقدر ها هم راحت نیست
نانسی : دیگه چی میخوای تمومش کن دیگه
با فریاد تمام این ها رو بیان کرد
الرا مظطرب به چهره عصبی جونگکوک که سعی در کنترل کردن خودش داشت خیره شد
قدم آرومی به سمتش برداشهمه یک روز تنهات میزارن اینطور نیست؟
چطور شده که جئون جونگکوک و اونهمه غرورش چنین حرف هایی رو میزنه؟
الرا که تقریبا متعجب بود لب باز کرد : یه بغض زودگذر و زدن حرفی که حصرتش رو دلم نمونه
برای شخصی که برای خودم بزرگش کرده بودم ..به نظرم اونقدر ها هم حیف نبود..
به هر حال اونقدری خالی از احساس شدم که ناراحتیام برای هرچیزی بیشتر از چند ساعت و نهایتا
یک روز پیش نره..
دیدگاه ها (۰)

#هانترپارت ۲۹همه یک روز تنهات میزارن اینطور نیست؟ چطور شده ک...

#هانترپارت ۳۰ _ میرسونمت +مزاح.. _ دنبالم بیا ! بالخره باید ...

#هانترپارت ۲۷درسته ذات خرابی میخواد تا از کوچیک شمرده شدن دی...

#هانترپارت۲۶گوشیش رو برداشت و شماره نانسی رو گرفت : کجایی دخ...

یک لحظه مکث کرد، نفس عمیقی کشید، انگار که بخواد تمام حرف‌های...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط