مرحله ی پنجم اعزاداری پارت 21(گایز من قراره گوشینو خاموش
مرحله ی پنجم اعزاداری پارت 21(گایز من قراره گوشینو خاموش کنم و بزارم کنار فعلا این اخرین پسته اما برای دی ماه باز برمیگردم و اینکه بعد از این داستان دیگه راجب پسرا فیک نمی نویسم اما بجاش راجب کسای دیگه مینویسم لطفا انفالو نکنین، و اینکه دوستون دارم ماچ به همتون)
میچیمیا رفت راه افتادم سمت خونه
یونجو ـ ات، حالت خوبه؟
ـ خوبم
یونجو ـ مطمئن؟
ـ اره خوب میشم
یونجو ـ باشه
رسیدیم خونه یونجون زود تر رسیده بود یونجو رفت تو اتاق منم رفتم تو حیاط پشتیه خونه
رو صندلی نشستم اون بوسه ی امروز یادم اومد
ویو یونجو
لباسامو عوض کردم رفتم پیش یونجون
یونجون ـ اومدین؟
ـ لطفا برو پیش ات
یونجون ـ چرا چیشده؟
ـ از نظر روحی به دلداری نیاز داره، من نمیدونم جریان چیه اما برو پیشش
یونجون ـ تو ماشین چیزی نگف؟
ـ گفت که جونگ کوک بوسیدتش
یونجون ـ چیی؟
ـ نکنه جای زخم رو بدنش بخاطر اونه؟
یونجون ـ اره بخاطر اونه
ـ....
یونجون ـ من برم پیشش
ـ عا باشه
ویو یونجون
رفتم پیش ات انگار تو فکر غرق شده بود با خودش حرف میزد ساکت موندم
ات ـ چرا یه سیلی نزدم بهش؟
ـ....
ات ـ اما چرا انقد خوب بود؟ چرا یه حس خوب میداد؟
ـ چجور حسی بود؟
یه متر از جاش پرید
ات ـ نکبت خر ترسوندیم
ـ ببخشید اما باید بیدارت میکردم
نشستم بغل دستش
ـ خب چه حسی داشت؟
ات ـ نمیدونم اما خیلی خوب بود
ـ جوری که نزدی تو گوشش نه؟
ات ـ اوهوم
ـ چه اتفاقی واست افتاده
ات ـ خودمم نمیدونم چه بلای سرم اومده اما اگه ببینمش میکشمش، میخوام همون دردی که من کشیدمو بکشه
ـ انتقام؟
ات ـ یه جورایی
ـ اگه نتونستی بکشیش اونوقت چی؟
ات ـ به اینجاش فک نکرده بودم
ـ ممکنه دوسش داشته باشی؟
ات ـ اون عشق اولم بود چطور دوسش نداشته باشم؟
ـ دیدی؟ پس نمیتونی بکشیش، چونکه هنوز بهش حس داری
ات ـ تو اینطور فک میکنی؟
ـ فک نمیکنم، حقیقت رو میگم
ات ـ چیکار کنم؟
ـ شاید به مامانش گفته که کار تو نبوده
ات ـ یعنی گفته؟
ـ من میگم گفته
ات ـ بعد از بوسیدنم گفت که 22 سال منتظر این بوسه بوده
ـ پس اگه اینو گفته یعنی به مامانش گفته
ات ـ الان یه حس عجیبی دارم
ـ چجور حسی؟
ات ـ نمیدونم نمیشه با کلمات توصیفش کرد
بغلش کردم
ـ فک کنم به این نیاز داشتی اره؟
ات ـ اوهوم
بعد از چند دقیقه از بغل هم اومدیم بیرون
ـ خیلی خب برو بخواب
ات ـ باشه
ات رفت بخوابه
منم یه دو سه دقه تو حیاط موندم رفتم یه سر به ات زدم بیهوش افتاده بود و بعد رفتم بالا تو اتاق
یونجو ـ حالش چطور بود؟
ـ خوبه
یونجو ـ خداراشکر
ـ خیلی خب بیا بخوابیم دیگه
میچیمیا رفت راه افتادم سمت خونه
یونجو ـ ات، حالت خوبه؟
ـ خوبم
یونجو ـ مطمئن؟
ـ اره خوب میشم
یونجو ـ باشه
رسیدیم خونه یونجون زود تر رسیده بود یونجو رفت تو اتاق منم رفتم تو حیاط پشتیه خونه
رو صندلی نشستم اون بوسه ی امروز یادم اومد
ویو یونجو
لباسامو عوض کردم رفتم پیش یونجون
یونجون ـ اومدین؟
ـ لطفا برو پیش ات
یونجون ـ چرا چیشده؟
ـ از نظر روحی به دلداری نیاز داره، من نمیدونم جریان چیه اما برو پیشش
یونجون ـ تو ماشین چیزی نگف؟
ـ گفت که جونگ کوک بوسیدتش
یونجون ـ چیی؟
ـ نکنه جای زخم رو بدنش بخاطر اونه؟
یونجون ـ اره بخاطر اونه
ـ....
یونجون ـ من برم پیشش
ـ عا باشه
ویو یونجون
رفتم پیش ات انگار تو فکر غرق شده بود با خودش حرف میزد ساکت موندم
ات ـ چرا یه سیلی نزدم بهش؟
ـ....
ات ـ اما چرا انقد خوب بود؟ چرا یه حس خوب میداد؟
ـ چجور حسی بود؟
یه متر از جاش پرید
ات ـ نکبت خر ترسوندیم
ـ ببخشید اما باید بیدارت میکردم
نشستم بغل دستش
ـ خب چه حسی داشت؟
ات ـ نمیدونم اما خیلی خوب بود
ـ جوری که نزدی تو گوشش نه؟
ات ـ اوهوم
ـ چه اتفاقی واست افتاده
ات ـ خودمم نمیدونم چه بلای سرم اومده اما اگه ببینمش میکشمش، میخوام همون دردی که من کشیدمو بکشه
ـ انتقام؟
ات ـ یه جورایی
ـ اگه نتونستی بکشیش اونوقت چی؟
ات ـ به اینجاش فک نکرده بودم
ـ ممکنه دوسش داشته باشی؟
ات ـ اون عشق اولم بود چطور دوسش نداشته باشم؟
ـ دیدی؟ پس نمیتونی بکشیش، چونکه هنوز بهش حس داری
ات ـ تو اینطور فک میکنی؟
ـ فک نمیکنم، حقیقت رو میگم
ات ـ چیکار کنم؟
ـ شاید به مامانش گفته که کار تو نبوده
ات ـ یعنی گفته؟
ـ من میگم گفته
ات ـ بعد از بوسیدنم گفت که 22 سال منتظر این بوسه بوده
ـ پس اگه اینو گفته یعنی به مامانش گفته
ات ـ الان یه حس عجیبی دارم
ـ چجور حسی؟
ات ـ نمیدونم نمیشه با کلمات توصیفش کرد
بغلش کردم
ـ فک کنم به این نیاز داشتی اره؟
ات ـ اوهوم
بعد از چند دقیقه از بغل هم اومدیم بیرون
ـ خیلی خب برو بخواب
ات ـ باشه
ات رفت بخوابه
منم یه دو سه دقه تو حیاط موندم رفتم یه سر به ات زدم بیهوش افتاده بود و بعد رفتم بالا تو اتاق
یونجو ـ حالش چطور بود؟
ـ خوبه
یونجو ـ خداراشکر
ـ خیلی خب بیا بخوابیم دیگه
۶.۰k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.