مرحله ی پنجم اعزاداری پارت 20
مرحله ی پنجم اعزاداری پارت 20
ویو ات
ـ راسی کاگیاما، لوید ، ایوایزومی، اویکاوا، کنما،کورو،بوکوتو،آکاشی، اینا کجان؟
دایچی ـ برای ساعتای دو بعد از ظهر اینا بود که اقای پارک هی سون برای یه ماموریت بهشون نیاز داشت
ـ اها
یور ـ الان به لوید پیام دادم گفته که تا یه دقه ی دیگه اینجان
دایچی ـ خرج افتاد رو دسم
یونجون ـ میخواستی مارو مهمون دعوت نکنی
میچیمیا ـ هی سوگا اذیت دوست پسرم نکن
همه ـ اووههههه
دایچی از خجالت اب شد
ـ هوی سوگاوارا
یونجون ـ چیه؟
ـ چیکار زیر دسای من داری؟
یونجو ـ تو چیکار سوگای من داری؟
ـ اصن یادم نبود که سوگا دوس دختر داره
همه ـ *خنده*
کاگیما ـ سلام به همه
ـ اووه چه عجبی پیداتون شد
ایوایزومی ـ ماموریت بودیم
ـ اره فهمیدم، همتون سالمین
آکاشی ـ خانم شینیزو
ـ بله؟
اکاشی ـ توروخدا یه چیزی به بوکوتو اویکاوا بگین
بوکوتو ـ چرا ایم کورو رو نمیاری؟
کورو ـ چرا من؟
ـ کورو دو دقه خفه خون بگیر، خب؟
اکاشی ـ بچگیشون گل میکنه، یهو میبینین که بوکوتو باز تو عالم خودشه
ـ بوکوتو شاید مث بچه ها رفتار کنه اما وقتی بحث بهترین باشه از جون مایه میزاره
بوکوتو ـ خانم شینیزوووو
ـ کوفت
اویکاوا ـ کاگیماس که بچه ی درونمو فعال میکنه
کاگیاما ـ چی گفتی؟*عصبی *
ـ کورو چی؟
اکاشی ـ کورو زرنگه اما بعضی از موقع ها یه خورده بچگیش گل میکنه
ـ که اینطور
سکوت
ـ خیلی خب شماها هم سهمتونو بخورید خوابم میاد
بچه ها غذاشونو خوردن
میخواستم سوار ماشین شم که...
یونجو ـ اونی میشه من با تو بیام؟
ـ عا اره بیا
دایچی ـ میچیمیا صب کن میرسونمت
میچیمیا ـ ـ نه نمیخواد راهی نیس پیاده میرم
ـ دایچی، خودم میرسونش
دایچی ـ نه شما خسته هستین
میچیمیا ـ بخدا نمیخواد خودم میرم
ـ میچیمیا سوار شو
یونجون ـ یونجو با شینیزو میای؟
یونجو ـ اره
مامان دایچی ـ خدانگهدارتون خانم شینیزو، و ازتون هم ممنونم
ـ ته این چه حرفیه خداحافظ
سوار ماشین شدیم یونجون با ماشینی بود که صب دس من بود منم با ماشینی که دس یونجون بود
اهنگ "I Love you" از بیلی آیلیش گذاشتم
میچیمیا ـ هنوز به فکرشید؟
ـ اوهوم، امروز دیدمش
یونجو ـ کی رو دیدی؟
ـ جونگ کوک
میچیمیا ـ باورم نمیشه که توی این ماموریت هدفش با ما یکیه
ـ اوهوم
میچیمیا ـ خب چیکار کرد؟
ـ منو بوسید
میچیمیا ـ چی؟
ـ اره درسته، گفت که چندین سال منتظر این لحظه بوده
میچیمیا ـ نمیدونم چی بگم
ـ نمیخواد چیزی بگی
میچیمیا ـ من همین جا پیاده میشم
نگه داشتم میچیمیا پیاده شد که گف
میچیمیا ـ خانم شینیزو، اگه یه دل واسه درد و دل میخواستین من هستم
ـ باشه حتما
میخواست بره که....
ـ میچیمیا...
میچیمیا ـ بله؟
ـ ممنون که هستی
میچیمیا ـ من در خدمتم
ویو ات
ـ راسی کاگیاما، لوید ، ایوایزومی، اویکاوا، کنما،کورو،بوکوتو،آکاشی، اینا کجان؟
دایچی ـ برای ساعتای دو بعد از ظهر اینا بود که اقای پارک هی سون برای یه ماموریت بهشون نیاز داشت
ـ اها
یور ـ الان به لوید پیام دادم گفته که تا یه دقه ی دیگه اینجان
دایچی ـ خرج افتاد رو دسم
یونجون ـ میخواستی مارو مهمون دعوت نکنی
میچیمیا ـ هی سوگا اذیت دوست پسرم نکن
همه ـ اووههههه
دایچی از خجالت اب شد
ـ هوی سوگاوارا
یونجون ـ چیه؟
ـ چیکار زیر دسای من داری؟
یونجو ـ تو چیکار سوگای من داری؟
ـ اصن یادم نبود که سوگا دوس دختر داره
همه ـ *خنده*
کاگیما ـ سلام به همه
ـ اووه چه عجبی پیداتون شد
ایوایزومی ـ ماموریت بودیم
ـ اره فهمیدم، همتون سالمین
آکاشی ـ خانم شینیزو
ـ بله؟
اکاشی ـ توروخدا یه چیزی به بوکوتو اویکاوا بگین
بوکوتو ـ چرا ایم کورو رو نمیاری؟
کورو ـ چرا من؟
ـ کورو دو دقه خفه خون بگیر، خب؟
اکاشی ـ بچگیشون گل میکنه، یهو میبینین که بوکوتو باز تو عالم خودشه
ـ بوکوتو شاید مث بچه ها رفتار کنه اما وقتی بحث بهترین باشه از جون مایه میزاره
بوکوتو ـ خانم شینیزوووو
ـ کوفت
اویکاوا ـ کاگیماس که بچه ی درونمو فعال میکنه
کاگیاما ـ چی گفتی؟*عصبی *
ـ کورو چی؟
اکاشی ـ کورو زرنگه اما بعضی از موقع ها یه خورده بچگیش گل میکنه
ـ که اینطور
سکوت
ـ خیلی خب شماها هم سهمتونو بخورید خوابم میاد
بچه ها غذاشونو خوردن
میخواستم سوار ماشین شم که...
یونجو ـ اونی میشه من با تو بیام؟
ـ عا اره بیا
دایچی ـ میچیمیا صب کن میرسونمت
میچیمیا ـ ـ نه نمیخواد راهی نیس پیاده میرم
ـ دایچی، خودم میرسونش
دایچی ـ نه شما خسته هستین
میچیمیا ـ بخدا نمیخواد خودم میرم
ـ میچیمیا سوار شو
یونجون ـ یونجو با شینیزو میای؟
یونجو ـ اره
مامان دایچی ـ خدانگهدارتون خانم شینیزو، و ازتون هم ممنونم
ـ ته این چه حرفیه خداحافظ
سوار ماشین شدیم یونجون با ماشینی بود که صب دس من بود منم با ماشینی که دس یونجون بود
اهنگ "I Love you" از بیلی آیلیش گذاشتم
میچیمیا ـ هنوز به فکرشید؟
ـ اوهوم، امروز دیدمش
یونجو ـ کی رو دیدی؟
ـ جونگ کوک
میچیمیا ـ باورم نمیشه که توی این ماموریت هدفش با ما یکیه
ـ اوهوم
میچیمیا ـ خب چیکار کرد؟
ـ منو بوسید
میچیمیا ـ چی؟
ـ اره درسته، گفت که چندین سال منتظر این لحظه بوده
میچیمیا ـ نمیدونم چی بگم
ـ نمیخواد چیزی بگی
میچیمیا ـ من همین جا پیاده میشم
نگه داشتم میچیمیا پیاده شد که گف
میچیمیا ـ خانم شینیزو، اگه یه دل واسه درد و دل میخواستین من هستم
ـ باشه حتما
میخواست بره که....
ـ میچیمیا...
میچیمیا ـ بله؟
ـ ممنون که هستی
میچیمیا ـ من در خدمتم
۴.۵k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.