ترس شیرین pt۱۵
+خب چیزهههههه......ام میدونیییی
جیمین از من من کردن های هانا خسته شد پس رفت رو حالت تخسش
~دختر منو گوش کن....اگه بلند شم دیگه نمیشینم و اگه بشینم رو جسدت میشینم پس بهتره زودتر بنالی
هانا دیگه بیشتر از این روی زندگیش ریسک نکرد و شروع به حرف زدن کرد ....
+نمیخوای چیزی بگی مردک؟
جیمین لبخند چندشی رو صورتش بود
~داری بهم میگی بهت پیشنهاد داد؟
+چی من کی گفتم......اون فقط از چشمام تعریف کرد روانپریش
~خب از این همینا شروع میشه دیگه
+یارو بس کن و اون لبخند چندشت رو جمع کن
~با همین لبخند دارم سعی میکنم لهت نکنم زنیکه.
+جیمین یه لحظه جدی باش من واقعا این مردو درک نمی......
صدای در بود که حرف هانا رو قطع کرد و بلند شد رفت باز کرد
¥چطوری دختر کوچولو ؟
~هانا کیه
جیمین پشت هانا ظاهر شد
¥به به میبینم جمع بدبختا جمع فقط مارو دعوت نکردی
+خوبه خودتم میدونی ببدختی ،همینم پیشرفت خوبیه
لبخند مرد از روی صورتش رفت
¥دختر کوچولو،زبون درازی رو بزار کنار،امشب باید تلافی دفعه قبلی رو بدی
+من کاری نکردم
¥تو نه اما دوست پسرت کرد
+اون دوست پسرم نیست
¥خب دیگه حرف بسه
مرد رو به ادماش کرد و گفت
¥بگیردشون
.
صدای سوت تهیونگ توی فضا پیچید
&چه عجب بلاخره برگشتی شازده
-چی شده یونگ چرا عصبی ؟
شوگا ابرویی بالا انداخت
&چرا اعصبی ام،عوضی میدونی چندتا معامله رو امشب عقب انداختیم،فقط برای تو
تهیونگ رو صندلی نشست
-نگران نباش حلش میکنم
شوگا میخواست جواب بده که با ورود کسی قطع شد
$ببخشید قربان یه سری آدم به خونه ای که گفته بودید نگهبانی بدیم حمله کردن
تیهونگ لیوانی که دستش بود رو رو میز کبوند
-تونستید ردشون رو بزنید؟
$بله قربان
به آدما بگو برن سراغشون،بگو دستاشون بازه فقط زنده نگهشون دارن
$چشم
و بعد هردو بدون اینکه چیزی بگن از اتاق خارج شدن
بعد از حل کردن خود مشکل یعنی طلبکار هاما که سری پیش تمومش نکرده بود به سمت خونه هانا رفت.وقتی رسید با خودش فکر کرد که الان زمان درستی نیست که بخواد مثل آدمای عادی در بزنه و بره داخل پس مثل دفعات پیش از پنجره رفت داخل ولی با چیزی که دید تعجب کرد.
دختر جوری رو تخت نشسته بود انگار ساعت هاست منتظرشه حتی گریه هم نمیکرد.
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.