ترس شیرین pt17
دیگه چیزی مثل قبل نمیشد،حتی میتونست شرط ببنده بدتر از این میشه چون این زندگی مطلق به کسیه که به ندرت اتفاق خوبی براش میوفته یا اگه هم بیوفته یه اتفاق بدتر میوفته و یجوری اون خوشی رو ازش میگیره که دیگه آرزو اتفاق خوب نکنه.
از شبی که جیمین بیهوش شده بود سه روز میگذشت و هانا هم پیشش مونده بود.آبی به صورت بی روحش زد و خودش رو تو آینه نگاه کرد،تو این سه روز خواب به چشماش نیومده بود یا اگه هم میخوابید با کابوس بیدار میشد.
وارد اتاق شد و با جیمینی که روی تخت دراز کشیده بود و هوشیار بود مواجه شد البته از اینم نگذریم که این مدت یبارم باهاش حرف نزده بود.
+جیمین....
با صدای تحلیل رفته و آرومی صداش زد تا جوابی نصیبش بشه اما موفق نشد ،رفت جلوتر و کنار تخت پسر رو زانوهاش نشست و دست پسر رو گرفت.
+نمیخوای باهام حرف بزنی؟
جیمین این بار هم ازش روبرگردوند،نمیدونست که سکتوش چه بلایی سر دوستش میاره ،نمیدونست اون سکوت زخم هاش رو زیاد تر میکنه.
هانا نگاهش رو از جیمین گرفت و به دستش که الان تو دستای خودش بود نگاه کرد.
+میدونم....میدونم تقصیر منه اما چطوری بهت میگفتم ،چطوری تورو هم داغون میکردم؟
قطره اشکی از چشماش روی دست جیمین چکید
+من ......نمیتونم یکی دیگه رو مثل خودم داغون کنم جیمین، اگه تو نباشی .....کسی نمیتونه منو خوب کنه.
بغض داشت خفه اش میکرد ،انگاذ به سنگ تو گلوش گیر کرده بود.
+تو تنها کسی هستی که......میتونه زخمامو خوب کنه،من.......من همینجوری تنها هستم.......تو دیگه تنها ترم نکن جیمینی....
دیگه یواش یواش داشت قبول میکرد که بخشیده نمیشه که دست پسر رو سرش قرار گرفت.
~عوضی مظلوم.
سرشو گرفت بالا و با چشم های اشکی جیمین مواجه شد.
+جی...
به ثانیه نکشید که تو بغل دوست مچاله شد و بلاخره بغضش شکسته شد.
اما حالا این دفعه جیمین بود که نمیخواست گریه کنه تا حال دختر بدتر بشه.
با گذشتن چند دقیقه از هق هق کردنای هانا ،از بغل جیمین درومد
~بریم خونه حالم بهم میخوره از اینجا.
+با دست داغون من و سر شکسته تو جایی نریم بهتره.
~نگاش کنا!.همین الان میریم خونه تو و تو برام از اون غذا های خوشمزه ات درست میکنی،انقدر سوپ خوردم هر لحظه امکان داره بالا بیارم.
هانا از لحن بامزه جیمین از ته دل خندید
+هرچی بخوای درست میکنم.
~با همین دست چلاقت؟
+با همین دست چلاقم.
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.