Devil or Angel¹
Devil or Angel¹
یک سال بعد
کوک: ا/ت جان
ا/ت: چرا همیشه صبح زود میخوای منو بیدار کنی خوابم میاد
کوک: نه دیگه باید بیدار بشی خانمم
ا/ت: خوابم میاد ولم کن
کوک: خانم خوشگله عزیزم ا/ت گلی نمیخوای بیدار شی؟
ا/ت: گفتم نه
کوک: دیگه شب گوشیتو ازت میگیرم نگاه نکنی خوابت ببره؟ دیشب تا ساعت چند بیدار بودی؟
ا/ت: 4
کوک: افرین بخاطر همین تنبیهت میکنم باید همین الان بیدار شی
ا/ت: الان ساعت7 سه ساعت بیشتر نخوابیم
کوک: من نمیزارم دیگه بخوابی
ا/ت: باشه بابا بلند شدم
کوک: عزیزم
ا/ت: بله
کوک: بیدارت کردم میخواستم ببینمت
ا/ت:مگه میخوای بمیری دیگه نمیبینیم
کوک: خیلی بی ذوقی صبح زود بلند شدم بهش ابرازعلاقه میکنم میگه میخوای بمیری
ا/ت: ببخشید
کوک:خواستم بگم تا شب کار دارم یعنی شب دیر میام
ا/ت: باشه قبلش بیا بغلم کن بعد برو
کوک: الان نمیخوام برم تا یک ساعت دیگه اینجام
ا/ت: اِ واقعا؟
کوک: اره رمز گوشیت چنده؟
ا/ت: تاریخ تولد لیلی جون
کوک: خودت شوهر داری تاریخ تولد دختر برادرتو میزاری؟
ا/ت: اره
کوک: باشه منم تاریخ تولد سویون میزارم دختر خواهرم
ا/ت: من که نگفتم نزار
کوک: اصلا تاریخ تولد بچه ایندمو میزارم
ا/ت: بهت قبلا گفتم درباره بچه حرف نزن
کوک: چرا از بچه متنفری؟
ا/ت: نمیخوام تا وقتی 25 سالم شده بچه دار بشم
کوک: تا 4سال دیگه خیلی طول میکشه
ا/ت:همین که گفتم
کوک:ا/ت
ا/ت: جانم
کوک: بورا که همسن خودته بچش 3سالشه
ا/ت: من بچه نمیخوام فعلا اصلا فک نکردم
کوک: فراموشش کن ببخشید خب دیگه امروز میخوای چیکار کنی
ا/ت: با جانگمی میخوام برم خرید
کوک: باشه خوشبگذره
ا/ت: ممنون برات عکس میفرستم
کوک: باشه خب دیگه برم
ا/ت: مگه نگفتی میمونی یک ساعت دیگه میری
کوک: نه دیگه عزیزم میرم
رفتم نزدیکش بوسش کردم
ا/ت: مراقب خودت باش خدافظ
کوک: خدافظ عزیزم
#فیک
#سناریو
یک سال بعد
کوک: ا/ت جان
ا/ت: چرا همیشه صبح زود میخوای منو بیدار کنی خوابم میاد
کوک: نه دیگه باید بیدار بشی خانمم
ا/ت: خوابم میاد ولم کن
کوک: خانم خوشگله عزیزم ا/ت گلی نمیخوای بیدار شی؟
ا/ت: گفتم نه
کوک: دیگه شب گوشیتو ازت میگیرم نگاه نکنی خوابت ببره؟ دیشب تا ساعت چند بیدار بودی؟
ا/ت: 4
کوک: افرین بخاطر همین تنبیهت میکنم باید همین الان بیدار شی
ا/ت: الان ساعت7 سه ساعت بیشتر نخوابیم
کوک: من نمیزارم دیگه بخوابی
ا/ت: باشه بابا بلند شدم
کوک: عزیزم
ا/ت: بله
کوک: بیدارت کردم میخواستم ببینمت
ا/ت:مگه میخوای بمیری دیگه نمیبینیم
کوک: خیلی بی ذوقی صبح زود بلند شدم بهش ابرازعلاقه میکنم میگه میخوای بمیری
ا/ت: ببخشید
کوک:خواستم بگم تا شب کار دارم یعنی شب دیر میام
ا/ت: باشه قبلش بیا بغلم کن بعد برو
کوک: الان نمیخوام برم تا یک ساعت دیگه اینجام
ا/ت: اِ واقعا؟
کوک: اره رمز گوشیت چنده؟
ا/ت: تاریخ تولد لیلی جون
کوک: خودت شوهر داری تاریخ تولد دختر برادرتو میزاری؟
ا/ت: اره
کوک: باشه منم تاریخ تولد سویون میزارم دختر خواهرم
ا/ت: من که نگفتم نزار
کوک: اصلا تاریخ تولد بچه ایندمو میزارم
ا/ت: بهت قبلا گفتم درباره بچه حرف نزن
کوک: چرا از بچه متنفری؟
ا/ت: نمیخوام تا وقتی 25 سالم شده بچه دار بشم
کوک: تا 4سال دیگه خیلی طول میکشه
ا/ت:همین که گفتم
کوک:ا/ت
ا/ت: جانم
کوک: بورا که همسن خودته بچش 3سالشه
ا/ت: من بچه نمیخوام فعلا اصلا فک نکردم
کوک: فراموشش کن ببخشید خب دیگه امروز میخوای چیکار کنی
ا/ت: با جانگمی میخوام برم خرید
کوک: باشه خوشبگذره
ا/ت: ممنون برات عکس میفرستم
کوک: باشه خب دیگه برم
ا/ت: مگه نگفتی میمونی یک ساعت دیگه میری
کوک: نه دیگه عزیزم میرم
رفتم نزدیکش بوسش کردم
ا/ت: مراقب خودت باش خدافظ
کوک: خدافظ عزیزم
#فیک
#سناریو
۳۵.۴k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.