"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی بین بچه هاش فرق می گذاشت و....🧁🧸پارت اول:////
میونگ هی{با خنده به جی هون و جین که با خوشحالی داشتن خونه بازی درست می کردن نگاه می کردم... چشمم به جی یون افتاد که با بغض به خوشحالی اون دوتا نگاه می کرد...با دیدن بغضش لبخندم محو شد و به طرفش رفتم... بدن ظریفش رو تو بغلم گرفتم و گونش رو بوسیدم... دختر قشنگ من چرا بغض کرده؟... هوم.
جی یون{مامانی چلا بابایی با جی هون بازی میکنه ولی با من نه؟ *مظلوم و بغض
میونگ هی{ولش کن دخترکم بجاش من باهات بازی می کنم... باشه؟
جی یون{باشه... من میرم تو اتاقم بخوابم.
میونگ هی{با همون بغضش بدو بدو رفت تو اتاقش... البته اتاق که نه میشه گفت انباری... اختلاف سنی جی یون و جی هون یکساله و جی یون سه روز قبل از مرگ پدر جین به دنیا اومد... وقتی پدربزرگش مرد همه گفتن این بچه یه شیطان هست و پا قدمش نحس... همین باعث شد جین از جی یون زده بشه... جین عزیزم یه لحظه میای تو اتاق.
جین{سر جی هون رو بوسیدم رفتم تو اتاق... میونگ هی رو تخت نشسته بود و کلافه به نظر می رسید... رو تخت نشستم و گردنش رو بوسیدم... چیزی شده؟
میونگ هی{جین ازت خواهش میکنم رفتارت رو با جی یون درست کن... اون دخترته از خون خودته تو به جای اینکه پشت دخترت دربیای میری پشت اونا و میگی جی یون شیطونه؟
جین{عزیزم تو باید اینو قبول کنی... اون دختر پا قدمش نحسه همین الان هم کلی حرف پشت سرمون در آوردن که نگهش داشتیم.
میونگ هی{جین تو چطور میتونی همچین چیزی بگی اون دخترته.
جین{میونگ هی اون با قدم نحسش پدرم رو ازم گرفت... اون اشتباه به دنیا اومد *داد
میونگ هی{باورم نمیشه تو همون جینی هستی که برای دیدن دخترش لحظه شماری می کردم... برات متأسفم*بغض
جین{وایسا...عزیزم بغض نکن.
میونگ هی{بدون توجه به حرف هاش به دستگیره در رو کشیدم پایین که....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وقتی بین بچه هاش فرق می گذاشت و....🧁🧸پارت اول:////
میونگ هی{با خنده به جی هون و جین که با خوشحالی داشتن خونه بازی درست می کردن نگاه می کردم... چشمم به جی یون افتاد که با بغض به خوشحالی اون دوتا نگاه می کرد...با دیدن بغضش لبخندم محو شد و به طرفش رفتم... بدن ظریفش رو تو بغلم گرفتم و گونش رو بوسیدم... دختر قشنگ من چرا بغض کرده؟... هوم.
جی یون{مامانی چلا بابایی با جی هون بازی میکنه ولی با من نه؟ *مظلوم و بغض
میونگ هی{ولش کن دخترکم بجاش من باهات بازی می کنم... باشه؟
جی یون{باشه... من میرم تو اتاقم بخوابم.
میونگ هی{با همون بغضش بدو بدو رفت تو اتاقش... البته اتاق که نه میشه گفت انباری... اختلاف سنی جی یون و جی هون یکساله و جی یون سه روز قبل از مرگ پدر جین به دنیا اومد... وقتی پدربزرگش مرد همه گفتن این بچه یه شیطان هست و پا قدمش نحس... همین باعث شد جین از جی یون زده بشه... جین عزیزم یه لحظه میای تو اتاق.
جین{سر جی هون رو بوسیدم رفتم تو اتاق... میونگ هی رو تخت نشسته بود و کلافه به نظر می رسید... رو تخت نشستم و گردنش رو بوسیدم... چیزی شده؟
میونگ هی{جین ازت خواهش میکنم رفتارت رو با جی یون درست کن... اون دخترته از خون خودته تو به جای اینکه پشت دخترت دربیای میری پشت اونا و میگی جی یون شیطونه؟
جین{عزیزم تو باید اینو قبول کنی... اون دختر پا قدمش نحسه همین الان هم کلی حرف پشت سرمون در آوردن که نگهش داشتیم.
میونگ هی{جین تو چطور میتونی همچین چیزی بگی اون دخترته.
جین{میونگ هی اون با قدم نحسش پدرم رو ازم گرفت... اون اشتباه به دنیا اومد *داد
میونگ هی{باورم نمیشه تو همون جینی هستی که برای دیدن دخترش لحظه شماری می کردم... برات متأسفم*بغض
جین{وایسا...عزیزم بغض نکن.
میونگ هی{بدون توجه به حرف هاش به دستگیره در رو کشیدم پایین که....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
۵۳.۱k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.