"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی بین بچه هاش فرق می گذاشت و....🧁🧸پارت اخر:////
جی هون{مامانی... مامانی آجی لو زمین خوابیده و دهنش خونیه.
میونگ هی{با سرعت جین رو پس زدم به سمت اتاق جی یون دویدم... با بهت به جسم بی جون جی یون نگاه می کردم که با داد جین به خودم اومدم و به طرف جی یون رفتم.
جین{جی یون دخترم... هق عزیزم چشمات رو باز کن... دخترم چشمات رو باز کن*گریه شدید
میونگ هی{جین... جین بیدار نمیشه بلند شو باید ببریمش بیمارستان... زود باش*گریه و آخرش با داد
*1 ساعت بعد*
جین{بی حال رو زمین نشستم و سرم رو به دیوار چسبوندم...چشمام رو بستم که اولین قطره اشک از چشمم پایین اومد...با یادآوری روز هایی که جی یون ازم میخواست باهاش بازی کنم، ببرمش بیرون، براش اسباب باز بخرم و من فقط سرش داد میزدم و می گفتم تو دخترم نیستی بغضم شکست... با باز شدن در اتاق عمل از فکر کردن دست کشیدم و اشکام رو پاک کردم و به سمت دکتر دویدم... آقای دکتر حال دخترم چطوره؟
دکتر{متاسفم آقای کیم هرکاری که تونستیم براش کردیم... سکته قلبی بدی کرده و بدنش ضعیف تر از چیزی بود که بتونه تحمل کنه... تسلیت میگم.
میونگ هی{با تعجب فقط به دکتر نگاه می کردم با رد شدن دکتر از کنارم چشمام سیاهی رفت و رو زمین افتادم.
*2 سال بعد*
جین{سلام جی یونا... حالت خوبه...اونجا جات راحته؟...امروز میشه دوسال که ترکمون کردی... هیچوقت نتونستم بهت بگم که چقدر دوست دارم... من هیچ وقت پدر خوبی برات نبودم و زندگی خوبی برات رقم نزدم... امیدوارم اونجا زندگی خوبی داشته باشی... دوست دارم دارم سنجاب کوچولوم خوب بخوابی:))))))
وقتی بین بچه هاش فرق می گذاشت و....🧁🧸پارت اخر:////
جی هون{مامانی... مامانی آجی لو زمین خوابیده و دهنش خونیه.
میونگ هی{با سرعت جین رو پس زدم به سمت اتاق جی یون دویدم... با بهت به جسم بی جون جی یون نگاه می کردم که با داد جین به خودم اومدم و به طرف جی یون رفتم.
جین{جی یون دخترم... هق عزیزم چشمات رو باز کن... دخترم چشمات رو باز کن*گریه شدید
میونگ هی{جین... جین بیدار نمیشه بلند شو باید ببریمش بیمارستان... زود باش*گریه و آخرش با داد
*1 ساعت بعد*
جین{بی حال رو زمین نشستم و سرم رو به دیوار چسبوندم...چشمام رو بستم که اولین قطره اشک از چشمم پایین اومد...با یادآوری روز هایی که جی یون ازم میخواست باهاش بازی کنم، ببرمش بیرون، براش اسباب باز بخرم و من فقط سرش داد میزدم و می گفتم تو دخترم نیستی بغضم شکست... با باز شدن در اتاق عمل از فکر کردن دست کشیدم و اشکام رو پاک کردم و به سمت دکتر دویدم... آقای دکتر حال دخترم چطوره؟
دکتر{متاسفم آقای کیم هرکاری که تونستیم براش کردیم... سکته قلبی بدی کرده و بدنش ضعیف تر از چیزی بود که بتونه تحمل کنه... تسلیت میگم.
میونگ هی{با تعجب فقط به دکتر نگاه می کردم با رد شدن دکتر از کنارم چشمام سیاهی رفت و رو زمین افتادم.
*2 سال بعد*
جین{سلام جی یونا... حالت خوبه...اونجا جات راحته؟...امروز میشه دوسال که ترکمون کردی... هیچوقت نتونستم بهت بگم که چقدر دوست دارم... من هیچ وقت پدر خوبی برات نبودم و زندگی خوبی برات رقم نزدم... امیدوارم اونجا زندگی خوبی داشته باشی... دوست دارم دارم سنجاب کوچولوم خوب بخوابی:))))))
۵۷.۶k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.