P

P6
یونگی ویو
دیدم خوابش برده پتویی رویش کشیدم و نگاهش کردم او جدا خیلی زیبا بود افکارم را بهم زدم و به کار هایم رسیدم.
.....
پس از مدتی کار هام تموم شدن ساعت ۳ظهر بود و ا.ت حتی صبحانه هم نخورده بود پس گفتم تا برامون ناهار بیارن سمتش رفتم و پایین مبل نشستم کمی نگاهش کردم و پس از چند دقیقه به خودم آمدم و برای ناهار صداش کردم
یونگی: ا.ت بیدار شو ناهار بخور کار داریم
ا.ت: آروم چشمانم را باز کردم و با صدای گرفته در حالی که بلند میشدم گفتم: اوم... ناهار ؟ مگه ساعت چنده؟
یونگی: ساعت ۳ ظهره!! بلند شدم و بسته غذا را باز کردم و جلویش گذاشتم و گفتم: بخور! حتی صبحانه هم نخوردی!
ا.ت: نگاهش کردم و آروم ممنونیم گفتم و غذایم را خوردم زیاد میلی نداشتم کمی خوردم و گفتم: ممنون!
یونگی همانطور که سرش تو گوشی بود گفت : هوم نوش جان!
یکم دیگه باهم میریم برای تست لباسا!
سری تکان دادم........
پس از مدتی که آماده بودیم جلوی در رفت و گفت بیا بریم از روی مبل بلند شدم و لباسم را مرتب کردم آمدم از در خارج بشم که گفت
یونگی: تا سالن دستتو میگیرم! اینجا آدمای هیز زیاده!
ا.ت:هوم دستم را گرفت و از در بیرون رفتیم کمی بالا و پایین کردیم و به سالن رسیدیم که پرسیدم
ا.ت: دقیقا چند تا لباس باید بپوشم؟
یونگی: حدودا ۱۵
ا.ت: چی؟؟
یونگی: ببخشید قول میدم زود تموم شه
سری تکان دادم و شروع کردم به پوشیدن لباس ها،تک تک ایراد هایش را می‌گرفت
یونگی
لباس ها تو تنش بی‌نظیر بودن جوری که انگار برای این دوخته شده بودن! ایراد هایش را گرفتم بعد دو ساعت و خورده ای کار کردن بالاخره تموم شد و او با لباس های خودش برگشت پیشم کنارم ایستاده بود که یکی از هول ترین سرمایه گذاران شرکت سمتمان آمد و گفت
؟:براوو آقای مین! چه مدل جایگزین خوش اندامی انتخاب کردین
ا.ت: نگاهش کردم با من بود؟
یونگی: چشمانم را روی هم فشار دادم و با لحن کنایه طوری گفتم: هرچی سنت بیشتر میشه هول تر میشی مگه نه؟
؟: اووو اومدی نسازی ها حالا این خوشگلرو شبی چند میدی؟
ا.ت: قلبم داشت میومد تو دهنم تند تند نفس میکشیدم و تنها کاری که کردم این بوده که پشت یونگی خودم را پنهان کنم و دستش را فشار دهم!
دیدگاه ها (۵)

یونگی ویوخیلی عصبی بودم دلم میخواست همونجا بزنم لِهش کنم فکم...

P8ا.ت ویوتا ساعت ۱۲ ظهر بیمارستان بودم پدرم را دیدم و اوضاعش...

پارت ۹ رمان آپلود شد🤩🤩یعنی چه اتفاقی برای ا.ت افتاده؟؟؟عشقای...

P5به طبقه پایین رفتم و آبی خوردم دوباره گوشیمو باز کردم و پی...

ویو ا،ت صبح از خواب پاشدم رفتم دست و صورتمو شستم کارای لازم ...

پارت ۹۱ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۳ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط