لطفا بهم توجه کن! part4
یونگی ویو:
داشتم از عصبانیت اتیش میگرفتم.
لعنتی!چرا هرکار میکنم توجهش به اونه؟ چرا اونطور که من میخوام بهم علاقه نشون نمیده؟؟
پوزخند غمگینی زدم و با خودم گفتم:
هه حتی نمیتونم مخالفت کنم یا جلوش رو بگیرم، مطمئنم ازم متنفر میشه، جرات ندارم برعکس چیزی که میخواد عمل کنم، اگه الان چیزی بگم همه چیز بدتر میشه!
درک میکنم نگران بچشه ولی باید به منم توجه کنه...
فقط میخواستم توجهش رو جلب کنم همین!
بی توجه سمتش رفتم، دستمو دور کمرش گذاشتم لمسش کردم،سرم رو توی گردنش فرو بردم
بوی موهاش و عطر بدنش، بهترین چیزیه که میتونم داشته باشم، نفس کشیدم و اون رو توی ریه هام فرو بردم.
بوسه ای به گردنش زدم و با گوشش بازی کردم ولی هنوزم داشت بچه رو اروم میکرد
چند دقیقه بعد سوهو اروم شد ات رو بوسید ازش تشکر کرد که همیشه پیششه!
ای کاش هوای منم اینجوری داشت و مواظبم بود,حواسش بهم میبود منم نیاز به تکیه گاه دارم، حتی اگه مرد باشم!
داشتم بهشون نگاه میکردم که دیدم با اروم شدن سوهو، خودش هم اروم شد و لبخند مهربونی زد که زیبا ترش میکرد.
یه دفعه برگشت سمتم گفت:
+صبر کن بزارمش توی اتاق میام تا باهم صحبت کنیم!(جدی و با اخم)
با حرفی که زد یخ کردم!سعی کرد نشون ندم، ولی واقعا نگران بودم، درسته کار بدی کردم اما من واقعا میخواستمش!
هنوزم حسادت میکردم که با اون رفت اتاق تا بخوابونتش و بازم اهمیت داد بهش، عصبانی بودم از اتفاقات.
ولی اگه بخاطر این کارم ازم جدا شه چی؟اگه ازم بدش بیاد؟؟نباید اون کار رو میکردم حتما میخواد باهام بدرفتاری یا کم توجهی کنه تا بهم بفهمونه که کارم اشتباه بود!
روی مبل نشستم تلویزیون رو روشن کردم و خونسرد جلوه دادم تا بیاد.
(حقیقتا فکنمیکردم شرطا به این زودی برسه، پارتای بعدم نوشتم، زودتر برسونید که اونارم بزارم خودم خیلی ذوق دارم😂🤝🌝)
۱۵لایک۱۵ کامنت💕✨
داشتم از عصبانیت اتیش میگرفتم.
لعنتی!چرا هرکار میکنم توجهش به اونه؟ چرا اونطور که من میخوام بهم علاقه نشون نمیده؟؟
پوزخند غمگینی زدم و با خودم گفتم:
هه حتی نمیتونم مخالفت کنم یا جلوش رو بگیرم، مطمئنم ازم متنفر میشه، جرات ندارم برعکس چیزی که میخواد عمل کنم، اگه الان چیزی بگم همه چیز بدتر میشه!
درک میکنم نگران بچشه ولی باید به منم توجه کنه...
فقط میخواستم توجهش رو جلب کنم همین!
بی توجه سمتش رفتم، دستمو دور کمرش گذاشتم لمسش کردم،سرم رو توی گردنش فرو بردم
بوی موهاش و عطر بدنش، بهترین چیزیه که میتونم داشته باشم، نفس کشیدم و اون رو توی ریه هام فرو بردم.
بوسه ای به گردنش زدم و با گوشش بازی کردم ولی هنوزم داشت بچه رو اروم میکرد
چند دقیقه بعد سوهو اروم شد ات رو بوسید ازش تشکر کرد که همیشه پیششه!
ای کاش هوای منم اینجوری داشت و مواظبم بود,حواسش بهم میبود منم نیاز به تکیه گاه دارم، حتی اگه مرد باشم!
داشتم بهشون نگاه میکردم که دیدم با اروم شدن سوهو، خودش هم اروم شد و لبخند مهربونی زد که زیبا ترش میکرد.
یه دفعه برگشت سمتم گفت:
+صبر کن بزارمش توی اتاق میام تا باهم صحبت کنیم!(جدی و با اخم)
با حرفی که زد یخ کردم!سعی کرد نشون ندم، ولی واقعا نگران بودم، درسته کار بدی کردم اما من واقعا میخواستمش!
هنوزم حسادت میکردم که با اون رفت اتاق تا بخوابونتش و بازم اهمیت داد بهش، عصبانی بودم از اتفاقات.
ولی اگه بخاطر این کارم ازم جدا شه چی؟اگه ازم بدش بیاد؟؟نباید اون کار رو میکردم حتما میخواد باهام بدرفتاری یا کم توجهی کنه تا بهم بفهمونه که کارم اشتباه بود!
روی مبل نشستم تلویزیون رو روشن کردم و خونسرد جلوه دادم تا بیاد.
(حقیقتا فکنمیکردم شرطا به این زودی برسه، پارتای بعدم نوشتم، زودتر برسونید که اونارم بزارم خودم خیلی ذوق دارم😂🤝🌝)
۱۵لایک۱۵ کامنت💕✨
۱۳.۴k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.