لطفا بهم توجه کن! part5
ات ویو:
سوهو رو خوابوندم و از اتاق برگشتم که دیدم خیلی ریلکس روی مبل نشسته و داره تلویزیون میبینه.
هه ولی من یونگی رو میشناسم، میدونم که فقط داره وانمود میکنه، اما باید متوجه کار اشتباهش بشه من بهش اعتماد کردم و پیشش موندم، درسته عاشقشم ولی نیومدم اینحا که مثل شوهر سابقم هر کاری خواست با بچم بکنه و اذیتش کنه.
رفتم کنارش روی مبل دست به سینه نشستم
+اون چه کاری بود یونگی؟ معنی اینکارا چیه؟؟تو به من گفتی بچم رو هم قبول میکنی!اینطوری بود دوست داشتنت؟؟
بی توجه به فیلم دیدنش ادامه داد و پاش رو تکون میداد، هیچ حوابی بهم نمیداد و این عصبی ترم میکرد!
با عصبانیت رفتم پایین پاش نشستم نیمخواستم ازم دلخور باشه باید این مشکلو حل میکردیم، با دستم صورتش رو گرفتم تا توی چشمام نگاه کنه:
+ اینجوری منو دوست داری یونگی؟(با عصبانیت و اخم)
دیدم باز هم جوابی نمیده، انگار نمیخواد کوتاه بیاد.
نمیتونستم وقتی سوهو هست داوا کنم چون که میترسید و مطمئن بودم وقتی یونگی بخواد باهام حرف بزنه ممکنه داد و بیداد کنه.
هوفی کشیدم چشمامو محکم بستم بعد از چندثانیه و با کلافگی گفتم:
+چندروز میفرستمش خونه مامانم،باید باهم درست حسابی حرف بزنیم و تکلیفمو باهات مشخص کنم یونگ!
نگاه گذرایی بهش کردم و رومو برگردوندم ولی متوجه شدم که تعجب کرد و رنگ نگاهش عوض شد، مگه چیز بدی گفتم که انقدر مودش تغییر کرد؟
البته مطمئنم از اول همینطور بود فقط داشت ولنمود میکرد که براش مهم نیست
برگشتم و سمت اشپزخونه رفتم تا ظرفارو بشورم
۲۰ لایک ۲۰ کامنت🌝🧡
سوهو رو خوابوندم و از اتاق برگشتم که دیدم خیلی ریلکس روی مبل نشسته و داره تلویزیون میبینه.
هه ولی من یونگی رو میشناسم، میدونم که فقط داره وانمود میکنه، اما باید متوجه کار اشتباهش بشه من بهش اعتماد کردم و پیشش موندم، درسته عاشقشم ولی نیومدم اینحا که مثل شوهر سابقم هر کاری خواست با بچم بکنه و اذیتش کنه.
رفتم کنارش روی مبل دست به سینه نشستم
+اون چه کاری بود یونگی؟ معنی اینکارا چیه؟؟تو به من گفتی بچم رو هم قبول میکنی!اینطوری بود دوست داشتنت؟؟
بی توجه به فیلم دیدنش ادامه داد و پاش رو تکون میداد، هیچ حوابی بهم نمیداد و این عصبی ترم میکرد!
با عصبانیت رفتم پایین پاش نشستم نیمخواستم ازم دلخور باشه باید این مشکلو حل میکردیم، با دستم صورتش رو گرفتم تا توی چشمام نگاه کنه:
+ اینجوری منو دوست داری یونگی؟(با عصبانیت و اخم)
دیدم باز هم جوابی نمیده، انگار نمیخواد کوتاه بیاد.
نمیتونستم وقتی سوهو هست داوا کنم چون که میترسید و مطمئن بودم وقتی یونگی بخواد باهام حرف بزنه ممکنه داد و بیداد کنه.
هوفی کشیدم چشمامو محکم بستم بعد از چندثانیه و با کلافگی گفتم:
+چندروز میفرستمش خونه مامانم،باید باهم درست حسابی حرف بزنیم و تکلیفمو باهات مشخص کنم یونگ!
نگاه گذرایی بهش کردم و رومو برگردوندم ولی متوجه شدم که تعجب کرد و رنگ نگاهش عوض شد، مگه چیز بدی گفتم که انقدر مودش تغییر کرد؟
البته مطمئنم از اول همینطور بود فقط داشت ولنمود میکرد که براش مهم نیست
برگشتم و سمت اشپزخونه رفتم تا ظرفارو بشورم
۲۰ لایک ۲۰ کامنت🌝🧡
۱۷.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.