فیک کوک ( امید عشق) پارت ۲۱
از زبان ا/ت :
بستنی مون تموم شد و گفتم : بریم سوار شیم فقط چه وسیله ایه؟
جونگ کوک بادستش یک طرف رو نشون داد و گفت: اوناهاش اونه ماشین بازی
راست می گفت ماشین بازی بود من عاشق این بازی بودم گفتم: بدو بدو بریم عاشقشم
گفت : باشه
توی راه دکه ی بلیط فروشی رو دیدیم جونگ کوک گفت : من میرم بیط بگیرم همینجا وایسا
گفتم : باشه زود بیا
جونگ کوک رفت بلیط بگیره کارش تموم شد و اومد یک بلیط داد به من و یکی هم خودش گرفت
توی راه که داشتیم میرفتیم جونگ کوک گفت: ا/ت فقط هواست باشه ماشینت با من تصادف نکنه ها
گفتم : حالا دربارش فکر میکنم ( خنده )
رفتیم توی صف ایستادیم جونگ کوک جلوی من بود
و منم پشتش بودم
یکدفعه یک آقایی از پشت زد به شونم رومو برگردوندم ببینم کیه ولی هرچی فکر کردم نشناختمش
گفتم: میتونم کمکتون کنم؟
گفت: اگه شمارتو بهم بدی آره
گفتم : نه..نمیشه
صورتشو آورد نزدیک و گفت: چرا میشه
دیگه داشتم میترسیدم که جونگ کوک یک مشت محکم کوبید توی صورتش
سریع دست جونگ کوک رو از ترس گرفتم
مرده گفت: چته مرتیکه
جونگ کوک با عصبانیت کامل گفت: مرتیکه ی آشغال جرعت داری یک بار دیگه بهش نزدیک شو من می دونم و تو
مرده گفت : برو بابا تو چیکارشی ؟
جونگ کوک گفت : شوهرش
مرده دیگه هیچی نگفت منم همینجوری با تعجب به جونگ کوک نگاه میکردم شوهرش ؟ آره شوهرم میشد یجورایی ولی یجوری باجذبه گفت اینو که من مورمورم شد
جونگ کوک دستمو فشار می داد و گفت: بریم ا/ت
می دونستم عصبانیه برای همین چیزی نگفتم
همینجوری منو محکم می کشید دنبال خودش که دستم درد گرفت و گفتم : آااایییی جونگ کوک داریم کجا میریم ؟ چت شده؟
نمی دونستم کجا بودیم هیچکس نبود به جز منو جونگ کوک
جونگ کوک با عصبانیت داد زد : چم شده ؟ تو همین الان جلو ی چشم من داشتی با اون یارو لاس میزدی
خیلی از این حرفش ناراحت شدم من که اینکارو نکرده بودم
منم اشکم دراومد و بلند داد زدم : من اینکارو نکردم
داد زد : پس کی کرد ؟ بگو دیگه بگو!!
داد زدم گفتم: بابا من نکردم مرده ازم شماره خواست منم ترسیده بودم زبونم بند اومده و بهش گفتم نه
می فهمی ؟؟؟
تا اینو گفتم ، زدم زیر گریه ( ناخداگاه )
همینجوری گریه میکردم که جونگ کوک بغلم کرد و خیلی آروم گفت: هششش باشه باشه ببخشید منو ببخش من فقط عصبی شده بودم ( خودشم گریه میکرد البته آروم ) منم بغلش کردم که یکدفعه همون درد شکم اومد سراغم این دفعه خیلی وحشتناک تر شده بود از بغلش اومدم بیرون و داد میزدم و میگفتم : جووووونگ کووووک
جونگ کوک ترسیده بود و گفت: ا/ت ا/ت خوبی ؟ چیشده ؟ دردم همینجوری کم و کمتر میشد که آروم گفتم : دوباره همون درد شکم اومد سراغم
جونگ کوک گفت: اینجوری نمیشه باید بریم دکتر خودمم موافق بودم و گفتم: باشه بریم
براید استایل بغلم کرد و برد توی ماشین خودشم اومد نشست و و حرکت کردیم بعد نیم ساعت رسیدیم منو برد پیش دکتر و گفت که ماینه ام کنه
دکتر داشت ماینه ام میکرد که لبخند زد و ماینه رو تموم کرد جونگ کوک با استرس گفت: خو بگو چیه دیگه !
دکتر گفت: همسرتون بارداره تا اینو
بستنی مون تموم شد و گفتم : بریم سوار شیم فقط چه وسیله ایه؟
جونگ کوک بادستش یک طرف رو نشون داد و گفت: اوناهاش اونه ماشین بازی
راست می گفت ماشین بازی بود من عاشق این بازی بودم گفتم: بدو بدو بریم عاشقشم
گفت : باشه
توی راه دکه ی بلیط فروشی رو دیدیم جونگ کوک گفت : من میرم بیط بگیرم همینجا وایسا
گفتم : باشه زود بیا
جونگ کوک رفت بلیط بگیره کارش تموم شد و اومد یک بلیط داد به من و یکی هم خودش گرفت
توی راه که داشتیم میرفتیم جونگ کوک گفت: ا/ت فقط هواست باشه ماشینت با من تصادف نکنه ها
گفتم : حالا دربارش فکر میکنم ( خنده )
رفتیم توی صف ایستادیم جونگ کوک جلوی من بود
و منم پشتش بودم
یکدفعه یک آقایی از پشت زد به شونم رومو برگردوندم ببینم کیه ولی هرچی فکر کردم نشناختمش
گفتم: میتونم کمکتون کنم؟
گفت: اگه شمارتو بهم بدی آره
گفتم : نه..نمیشه
صورتشو آورد نزدیک و گفت: چرا میشه
دیگه داشتم میترسیدم که جونگ کوک یک مشت محکم کوبید توی صورتش
سریع دست جونگ کوک رو از ترس گرفتم
مرده گفت: چته مرتیکه
جونگ کوک با عصبانیت کامل گفت: مرتیکه ی آشغال جرعت داری یک بار دیگه بهش نزدیک شو من می دونم و تو
مرده گفت : برو بابا تو چیکارشی ؟
جونگ کوک گفت : شوهرش
مرده دیگه هیچی نگفت منم همینجوری با تعجب به جونگ کوک نگاه میکردم شوهرش ؟ آره شوهرم میشد یجورایی ولی یجوری باجذبه گفت اینو که من مورمورم شد
جونگ کوک دستمو فشار می داد و گفت: بریم ا/ت
می دونستم عصبانیه برای همین چیزی نگفتم
همینجوری منو محکم می کشید دنبال خودش که دستم درد گرفت و گفتم : آااایییی جونگ کوک داریم کجا میریم ؟ چت شده؟
نمی دونستم کجا بودیم هیچکس نبود به جز منو جونگ کوک
جونگ کوک با عصبانیت داد زد : چم شده ؟ تو همین الان جلو ی چشم من داشتی با اون یارو لاس میزدی
خیلی از این حرفش ناراحت شدم من که اینکارو نکرده بودم
منم اشکم دراومد و بلند داد زدم : من اینکارو نکردم
داد زد : پس کی کرد ؟ بگو دیگه بگو!!
داد زدم گفتم: بابا من نکردم مرده ازم شماره خواست منم ترسیده بودم زبونم بند اومده و بهش گفتم نه
می فهمی ؟؟؟
تا اینو گفتم ، زدم زیر گریه ( ناخداگاه )
همینجوری گریه میکردم که جونگ کوک بغلم کرد و خیلی آروم گفت: هششش باشه باشه ببخشید منو ببخش من فقط عصبی شده بودم ( خودشم گریه میکرد البته آروم ) منم بغلش کردم که یکدفعه همون درد شکم اومد سراغم این دفعه خیلی وحشتناک تر شده بود از بغلش اومدم بیرون و داد میزدم و میگفتم : جووووونگ کووووک
جونگ کوک ترسیده بود و گفت: ا/ت ا/ت خوبی ؟ چیشده ؟ دردم همینجوری کم و کمتر میشد که آروم گفتم : دوباره همون درد شکم اومد سراغم
جونگ کوک گفت: اینجوری نمیشه باید بریم دکتر خودمم موافق بودم و گفتم: باشه بریم
براید استایل بغلم کرد و برد توی ماشین خودشم اومد نشست و و حرکت کردیم بعد نیم ساعت رسیدیم منو برد پیش دکتر و گفت که ماینه ام کنه
دکتر داشت ماینه ام میکرد که لبخند زد و ماینه رو تموم کرد جونگ کوک با استرس گفت: خو بگو چیه دیگه !
دکتر گفت: همسرتون بارداره تا اینو
۵.۶k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.