پادشاه من
پارت ۸
ایزانا: معلومه که نه تازه واست کم هم هستن.
از زبان نویسنده:
یکی در زد و بچه ها رفتند و در رو باز کردند .
از زبان سو: رفتیم در رو باز کردیم که دیدیم یک پسر با موهای سیاه و قیافه داغون ( ببخشید ولی اینا در ذهن سو هست)
پشت در بود.
ایزانا رو گرفت و میخواست ببره دورش بده که من داد زدم: وایسا
اون پسر گفت: اوه چیزی شده؟تو هم میخوای بیای؟
سو:
پسره: اوه ببخشید من شینچیرو هستم برادر بزرگتر ایزانا
سو: تو که بهش آسیب نمیزنی. میزنی؟
شینچیرو: نه! البته که نه.
سو: اها
شینچیرو: شما هم میخواهید با ما بیایید؟
سو: نه ممنون
کاکوچو: نه
ایزانا:
پایان
____________________________________________
ادامه دارد...
#انیمه
#وانتشات
#سناریو
#ایزانا
#کاکوچو
ایزانا: معلومه که نه تازه واست کم هم هستن.
از زبان نویسنده:
یکی در زد و بچه ها رفتند و در رو باز کردند .
از زبان سو: رفتیم در رو باز کردیم که دیدیم یک پسر با موهای سیاه و قیافه داغون ( ببخشید ولی اینا در ذهن سو هست)
پشت در بود.
ایزانا رو گرفت و میخواست ببره دورش بده که من داد زدم: وایسا
اون پسر گفت: اوه چیزی شده؟تو هم میخوای بیای؟
سو:
پسره: اوه ببخشید من شینچیرو هستم برادر بزرگتر ایزانا
سو: تو که بهش آسیب نمیزنی. میزنی؟
شینچیرو: نه! البته که نه.
سو: اها
شینچیرو: شما هم میخواهید با ما بیایید؟
سو: نه ممنون
کاکوچو: نه
ایزانا:
پایان
____________________________________________
ادامه دارد...
#انیمه
#وانتشات
#سناریو
#ایزانا
#کاکوچو
۴.۶k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.