عمارتاربابجعون
#عمارت_ارباب_جعون
#Part_ 53
*بهم دست نزن ....(از جاش بلند شد)
٪ چایا....
* بهت گفتم ازت خوشم نمیاد...بهت گفتم ازت متنفرم ...بهت گفتم....گفتم نمیخوام دیگه اون روی نحسِت رو ببینم ....(جیغ)
٪ ولی چایا من هنوز دوسِت دارم!!
* من ندارم!... دیگه دور و برم نباش....
از سوهو دور شدم و با گریه ای که یه لحظه هم قطع نمیشد برگشتم خونه ...در رو باز کردم و رفتم تو ... اشکام رو پاک کردم و با کلافگی رفتم سمت حال ،کیفم رو انداختم رو مبل و رفتم سمت دست شویی و آبی به سر و صورتم زدم و اومدم بیرون که یهو گوشیم زنگ خورد !
رفتم سمت گوشیم ...سوهو بود، پسره ی نفهم ول کن هم نبود !...
بدون توجه به گوشیم رفت سمت یخچال و بطری آب رو برداشتم و یکم ریختم تو لیوان و کشیدم سرم ...
لیوان رو محکم کوبیدم رو اُپِن....
ویو ات:
جونکوک حسابی از دستم دلخور شده بود ....باید از دلش درمیاوردم ...از جام بلند شدم و از اتاق زدم بیرون و پا تند کردم و رفتم تو سالن ...
تهیونگ برگشته بود ! ...اما با چهره ای آشفته و چشایی مثل کاسه ی خون ...
رفتم سمت تهیونگ....
+چیزی شده؟
=نه(لبخند تلخ)
+با چایا بحث کردی؟
= نه ...اصلا براچی باید باهاش بحث کنم؟
+هوم...جونکوک رو ندیدی؟
تهیونگ کم کم داشت بغضش میگرفت ...نگاهی به سر و وضعش کردم ... فکر کنم رفته بود بار!!
رفتم و جلوش نشستم ...
+تهیونگ من تورو میشناسم...از یه چیزی ناراحتی...چی شده؟
= چیزی نیست (سرد)
+ تهیونگ!
یهو تهیونگ از جاش بلند شد و رفت تو اتاقش....
چرا اینطوری شده بود ؟... نشستم رو مبل ....وای جونکوکککککک......
از جام بلند شدم که یهو یه نفر نشست پیشم ...جونکوک بود!!!
نشستم و صورتم رو مظلوم کردم و گفتم ...
+ از دستم ناراحتی؟
_ اره!!!
چه رُک!!! ....
+ خب ببخشید ...نمیخواستم ناراحتت کنم ...خب آخه چی کار کنم ...من فقط خواستم به جونگی کمک کنم !
_ چرا مثلا؟!
+ خب آخه تو دلت براش نمیسوزه؟
_ نه....چرا باید دلم براش بسوزه ...تازه باید خیلی هم خوشحال باشه که پیشه منه!
+هااااا؟!
_ خب بنظرت الان پیشه اون مادر جانش می موند یه لقمه نون گیرش میومد!!!!
+ جونکوک!
_ ها؟!
+ الان داری پز پولت رو میدیییییییییییی!!
_ بابا گوشم پاره شد....اروم تر،
از جام بلند شدم برم که جونکوک دستم رو گرفت و نشوندم رو مبل....
+ ها...
_ هوی ...کجا؟!
+ اتاقم!!....
_ اول معذرت خواهی کن!!!
+ سر چی اونوقت؟!...
_ سر داد زدن توی گوشم!
+ واییییی...ولم کن جونکوک!
جوری نگاهم کرد که ری/دم به خودم ...
+باشه....ببخشید....
_بلند تر...
+ببخشیددددد....
_هوم برو دیگه....
وای خدا ....از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم ...
ویو چایا: .....
ادامه دارد.....
#Part_ 53
*بهم دست نزن ....(از جاش بلند شد)
٪ چایا....
* بهت گفتم ازت خوشم نمیاد...بهت گفتم ازت متنفرم ...بهت گفتم....گفتم نمیخوام دیگه اون روی نحسِت رو ببینم ....(جیغ)
٪ ولی چایا من هنوز دوسِت دارم!!
* من ندارم!... دیگه دور و برم نباش....
از سوهو دور شدم و با گریه ای که یه لحظه هم قطع نمیشد برگشتم خونه ...در رو باز کردم و رفتم تو ... اشکام رو پاک کردم و با کلافگی رفتم سمت حال ،کیفم رو انداختم رو مبل و رفتم سمت دست شویی و آبی به سر و صورتم زدم و اومدم بیرون که یهو گوشیم زنگ خورد !
رفتم سمت گوشیم ...سوهو بود، پسره ی نفهم ول کن هم نبود !...
بدون توجه به گوشیم رفت سمت یخچال و بطری آب رو برداشتم و یکم ریختم تو لیوان و کشیدم سرم ...
لیوان رو محکم کوبیدم رو اُپِن....
ویو ات:
جونکوک حسابی از دستم دلخور شده بود ....باید از دلش درمیاوردم ...از جام بلند شدم و از اتاق زدم بیرون و پا تند کردم و رفتم تو سالن ...
تهیونگ برگشته بود ! ...اما با چهره ای آشفته و چشایی مثل کاسه ی خون ...
رفتم سمت تهیونگ....
+چیزی شده؟
=نه(لبخند تلخ)
+با چایا بحث کردی؟
= نه ...اصلا براچی باید باهاش بحث کنم؟
+هوم...جونکوک رو ندیدی؟
تهیونگ کم کم داشت بغضش میگرفت ...نگاهی به سر و وضعش کردم ... فکر کنم رفته بود بار!!
رفتم و جلوش نشستم ...
+تهیونگ من تورو میشناسم...از یه چیزی ناراحتی...چی شده؟
= چیزی نیست (سرد)
+ تهیونگ!
یهو تهیونگ از جاش بلند شد و رفت تو اتاقش....
چرا اینطوری شده بود ؟... نشستم رو مبل ....وای جونکوکککککک......
از جام بلند شدم که یهو یه نفر نشست پیشم ...جونکوک بود!!!
نشستم و صورتم رو مظلوم کردم و گفتم ...
+ از دستم ناراحتی؟
_ اره!!!
چه رُک!!! ....
+ خب ببخشید ...نمیخواستم ناراحتت کنم ...خب آخه چی کار کنم ...من فقط خواستم به جونگی کمک کنم !
_ چرا مثلا؟!
+ خب آخه تو دلت براش نمیسوزه؟
_ نه....چرا باید دلم براش بسوزه ...تازه باید خیلی هم خوشحال باشه که پیشه منه!
+هااااا؟!
_ خب بنظرت الان پیشه اون مادر جانش می موند یه لقمه نون گیرش میومد!!!!
+ جونکوک!
_ ها؟!
+ الان داری پز پولت رو میدیییییییییییی!!
_ بابا گوشم پاره شد....اروم تر،
از جام بلند شدم برم که جونکوک دستم رو گرفت و نشوندم رو مبل....
+ ها...
_ هوی ...کجا؟!
+ اتاقم!!....
_ اول معذرت خواهی کن!!!
+ سر چی اونوقت؟!...
_ سر داد زدن توی گوشم!
+ واییییی...ولم کن جونکوک!
جوری نگاهم کرد که ری/دم به خودم ...
+باشه....ببخشید....
_بلند تر...
+ببخشیددددد....
_هوم برو دیگه....
وای خدا ....از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم ...
ویو چایا: .....
ادامه دارد.....
- ۱۶.۹k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط