part 72
part 72
تارا-اگه پیداش نکن جنازش بود میگیره
نمیشه بیا ببرمیش
عرفان-بابا تارا بیا بریم پیداش میکنن
دستش و گرفتم بزور سوار ماشینش کردم
داشت گریه میکرد
تارا-عرفان
عرفان-جانم
تارا-اگه پیدام کنن چی
اعدامم میکنن
عرفان-تارا بیخیال
از قصد نبوده که
تارا-کجا میری
عرفان-بیمارستان
سرت و ندیدی
تارا-دوباره سرم درد گرفت خونش بند اومده بود
ولی خوب درد داشت
رسیدیم بیمارستان عکس گرفتن از سرم چیز خاصی نبود سه تا بخیه زدن و رفتم خونه
کل شب و خوابم نمیبرد اون صحنه جلوی چشام بود
اگه بگیرنم اعدامم میکنن کلی شاهد بود که من و اون پایین بودیم
البته وقتی من رفتم پایین کشتی خالی شد بازم بچه ها دیدن رفتنم و
اثر انگشتم چاقو میله بوده حتما پیدام میکنن
کارم تمومه
فردا صبح:
تارا-با صدای زنگ در بیدار شدم
روی کاناپه خوابم برده بود
رفتم در و بازکردم عرفان بود
سلام
عرفان-سلام خوبی
تارا-هوم
عرفان-تارا من خیلی فکرکردم
بهتره فرار کنی اینا به هرحال میگرننت
بیا قاچاقی برو یه کشور دیگه
تارا-که تااخر عمر یه فراری ترسو باشم
یه قاتل
عرفان-نمیدونستم چی باید بگم که خودش ادامه داد
تارا-من ارزوم این بود داروز سازی بخونم
شرکت خودم و بزنم
به مردم کمک کنم
زندگی ارومی داشته باشم نه یه قاتل فراری باشم
انگار تموم خوشیای من مونده تو تارای دوران دبیرستان
بابا تا میام زندگی کنم
خودم و سرپا کنم یچی میشه خسته شدم
دیگه اصلا بگیرنم اعدامم کنن مهم نیس برام من خسته شدم
از این زندگی و بدبختیاش
من میخوام براخودم باشم
نمیشه
نمی تونم(با گریه و فریاد)
عرفان-خیلی خوب اروم باش
پاشدم یه لیوان اب اوردم براش
بیا بخور
تارا-لیوان گرفتم ازش یکمی خوردم
عرفان-تارا شاید برای تو دیگه مهم نباشه
شاید خسته شده باشی
ولی کلی ادم هست که بود و نبودت تو زندگیشون خیلی فرق داره
تارا-خندیدم کی اخه
اون از علی
اون از مامان بابام که بچه ی واقعیشون نیستم
اخه کی تواین دنیا هست که براش مهم باشم
هااااا
کییییی
عرفان-من توبرای من مهمی
بابا من دوست دارم چرا نمیفهمی
فکرمیکنی بیکارم بیوفتم دنبالت
همش حواسم بهت باشه
من عاشقتم تارا
بهت نگفتم چون میدونستم تو عاشق علی هستی
منتظر بودم فراموشش کنی بهت بگم
تارا بخاطر منم شده بیا فرار کن
تارا-هنگ کرده بودم آدمی که فکر میکنی
به چشم یه خواهر میبینتت عاشقته
چند دقیقه ای تو چشم های هم زل زدیم
سکوت سنگینی بینمون بود
انگار نیازی نبود حرفی بزنم
از چشام حرفامو میخوند
من نمیتونم هیچوقت هیچکس جای علی صور کنم
عرفان-میشه بری
اصلا بیا دوتایی بریم
خواهش میکنم
تارا-نمیتونمعرفان نمیتونم
عرفان-تارا
تارا-عرفان بسته دیگه
ولم کنید
عرفان-خیلی خوب
هرکاری میخوای بکن
هرتصمیمی هم بگیری من کنارتم
تارا-یعنی جنازشو پیدا کردن؟
عرفان-شب مهمونی دارن حتما شب پیداش میکنن
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
تارا-اگه پیداش نکن جنازش بود میگیره
نمیشه بیا ببرمیش
عرفان-بابا تارا بیا بریم پیداش میکنن
دستش و گرفتم بزور سوار ماشینش کردم
داشت گریه میکرد
تارا-عرفان
عرفان-جانم
تارا-اگه پیدام کنن چی
اعدامم میکنن
عرفان-تارا بیخیال
از قصد نبوده که
تارا-کجا میری
عرفان-بیمارستان
سرت و ندیدی
تارا-دوباره سرم درد گرفت خونش بند اومده بود
ولی خوب درد داشت
رسیدیم بیمارستان عکس گرفتن از سرم چیز خاصی نبود سه تا بخیه زدن و رفتم خونه
کل شب و خوابم نمیبرد اون صحنه جلوی چشام بود
اگه بگیرنم اعدامم میکنن کلی شاهد بود که من و اون پایین بودیم
البته وقتی من رفتم پایین کشتی خالی شد بازم بچه ها دیدن رفتنم و
اثر انگشتم چاقو میله بوده حتما پیدام میکنن
کارم تمومه
فردا صبح:
تارا-با صدای زنگ در بیدار شدم
روی کاناپه خوابم برده بود
رفتم در و بازکردم عرفان بود
سلام
عرفان-سلام خوبی
تارا-هوم
عرفان-تارا من خیلی فکرکردم
بهتره فرار کنی اینا به هرحال میگرننت
بیا قاچاقی برو یه کشور دیگه
تارا-که تااخر عمر یه فراری ترسو باشم
یه قاتل
عرفان-نمیدونستم چی باید بگم که خودش ادامه داد
تارا-من ارزوم این بود داروز سازی بخونم
شرکت خودم و بزنم
به مردم کمک کنم
زندگی ارومی داشته باشم نه یه قاتل فراری باشم
انگار تموم خوشیای من مونده تو تارای دوران دبیرستان
بابا تا میام زندگی کنم
خودم و سرپا کنم یچی میشه خسته شدم
دیگه اصلا بگیرنم اعدامم کنن مهم نیس برام من خسته شدم
از این زندگی و بدبختیاش
من میخوام براخودم باشم
نمیشه
نمی تونم(با گریه و فریاد)
عرفان-خیلی خوب اروم باش
پاشدم یه لیوان اب اوردم براش
بیا بخور
تارا-لیوان گرفتم ازش یکمی خوردم
عرفان-تارا شاید برای تو دیگه مهم نباشه
شاید خسته شده باشی
ولی کلی ادم هست که بود و نبودت تو زندگیشون خیلی فرق داره
تارا-خندیدم کی اخه
اون از علی
اون از مامان بابام که بچه ی واقعیشون نیستم
اخه کی تواین دنیا هست که براش مهم باشم
هااااا
کییییی
عرفان-من توبرای من مهمی
بابا من دوست دارم چرا نمیفهمی
فکرمیکنی بیکارم بیوفتم دنبالت
همش حواسم بهت باشه
من عاشقتم تارا
بهت نگفتم چون میدونستم تو عاشق علی هستی
منتظر بودم فراموشش کنی بهت بگم
تارا بخاطر منم شده بیا فرار کن
تارا-هنگ کرده بودم آدمی که فکر میکنی
به چشم یه خواهر میبینتت عاشقته
چند دقیقه ای تو چشم های هم زل زدیم
سکوت سنگینی بینمون بود
انگار نیازی نبود حرفی بزنم
از چشام حرفامو میخوند
من نمیتونم هیچوقت هیچکس جای علی صور کنم
عرفان-میشه بری
اصلا بیا دوتایی بریم
خواهش میکنم
تارا-نمیتونمعرفان نمیتونم
عرفان-تارا
تارا-عرفان بسته دیگه
ولم کنید
عرفان-خیلی خوب
هرکاری میخوای بکن
هرتصمیمی هم بگیری من کنارتم
تارا-یعنی جنازشو پیدا کردن؟
عرفان-شب مهمونی دارن حتما شب پیداش میکنن
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۳.۶k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.