part71
part71
تارا-یکمی با عرفان راجب کار اینا حرف زدیم
راستی
عرفان-چی شده
تارا-یکی از همکارام به یه مهمونی دعوتم کرده
خوب یکمی اسم اون مکان عجیب غریبه
ازاونجایی که تو خیلی وقته اینجا زندگی میکنه خواستم ببینم میشناسیش و مثلا مکانش اوکیه
عرفان-حالا کجاست
تارا-تو ...
عرفان-اره بابا جای اوکیه ای چند بار رفتم زیاد مهمونی میگرن توش
تارا-اها مرسی
عرفان-راستی از علی خبر ینشد
تارا-علی
عرفان-عا ببخشید یادم نبود دیگه راجبش حرف نمیزنیم
تارا-اوکیه
خبری ندارم
عرفان-اها
خوب ولش کن دیگه چخبر
تارا-هیچ سلامتی
راستی اون موطلایی چیشد
عرفان-کدوم
تارا-چقد هول یتو بابا همون هنجوعه تو آکادمی کراشت
عرفان-بابا ولش کن اون یه کراش جدید زدم اصلا یچی میگمم یچی میشنوی
تارا-کیه
عرفان-بزار پیجشو نشون بدم
تارا-ببینم...
چند روز بعد:
تارا-این چند روز حسابی به درخواست
همکارم فکرکردم
اون یه کشتی تفریحی داره و ازم خواسته به عنوان نوازنده گیتار بیس شرکت کنم
از بچگی عاشق اجرا بودم فکرکنم چندان بد نباشه
بد ازاینکه اوکی دادم بهش
حسابی خوشحال بودم
امروزم روز اول کاریم بود
تو ایران هیچوقت نمیتونستم گیتار بیس بزنم و این بهترین فرصت بود
برای امشب یه کارگوی آبی با دورس سفید پوشیدم
جردنای آبی آسمونیم و ککوله پشتی آبیمم برداشتم
موهامو از بالا بستم
یکم عطر راهی شدم
رسیدم
یکم با بچه های گروه تمرین داشتیم
یکمی خیلی یجوری بودن
خوب چجور بگم خراب وایب خوبی نمیدادن
ولی خوب به من چه
ساعت 9 که برنامه شروع شد تا ساعت یازده زدن و رقصیدن مهمونا
قشنگ بود
ساعت یازده مهمونی تموم مسافرا پیاده شدن با بچه ها خداحافطی کردم حین اجرا عرفان بهم تکست داده بود کجام و منم براش لوکیشن فرستادم و گفتم که اجرا دارم
داشتم پیاده میشدم که یکی از بچه های گروه صدام کرد و گفت صاحب کشی تو طبقه پایین کارم داره
رفتم پایین
یه اتاق بانور بنفش بود بوی الکل و سیگار خفم میکرد
یه مرده همچین هیکلی اومد تو
سلام(به آلمانی)
مرده-سلام من اشکانم فارسی بلدم
تارا-ایرانی هستید
اشکان-مامانم ایرانی بود بابام المانی
تارا-اها بچه ها گفتن کارم دارید
اشکان-عجله داری
حالا بشین
تارا-راحتم ممنون اگه میشه سریع بگید باید برم
نگاهی به گوشیم انداختم
از طرف عرفان تکست داشتم نوشته بود
عرفان-تارا براچی اونجا زودتر بیا بیرون خیلی خطرناک تارااا عجله کن
من دم درم
تو جوابش نوشتم
اشکان-حال بشین
تارا- یه صندلی کشیدم نشستم
یه بطری الکل از یه صندوق با دوتا لیوان برداشت
اشکان-میخوری
تارا-نه
اشکان-دوتا لیوانم پر کردم
بگیر
تارا-گفتم که نمیخورم
اشکان-اینجا روحرف من حرف نمیزنن
تارا-اقای محترم لطفا حرفتون و بزنید من باید برم
اشکان-بخور
تارا-نمیخورم
اشکان-گفتم بخور(باداد)
تارا-مثل اینکه شما حالیتون نی
پاشدم رفتم سمت در در قفل بود
برگشتم سمتش
بازکن چیکار میخوای کنی
اشکان-هرکس اینجا میاد باید امتحانش کنم
تارا-خوب من همین الان استفاع میدم بزار برم
یکمی ترسیده بودم چسبیدم به دیوار
اشکان-نه دیگه نشد کم کم نزدیکش شدم
تارا-جلو نیا
اشکان-مثلا میخوای چیکار کنی
تارا-گفتم جلو نیا
اشکان-نزدیک تر شدم چسبیده بود دیوار اونقدی نزدیک شدم که
میتونستم نفس هاشو حس کنم
تارا-قلبم داشت تند میزد نفسم بالا نمیومد بوی الکل خفم میکرد
حال تهوع داشتم
حلش دادم اینور
اشکان-گرفتمش کحلش دادم
تارا-سرم خورد به میز درد بدی داشت
خون میومد
ولم کن عوضی
اشکان-لباسات و دربیار
تارا-گفتم ولم کن
عوضی
اشکان-رفتم جلو
تارا-چاقوی روی میز و برداشتم درست زدم وسط شیکمش
اشکان-فریادم کل کشتی برداشت
تارا-دشتام میلزد
صدای هرفان ازپشت در میومد
اشکان-بلند شدم
حلش دادم خورد به دیوار
عوضیییی چیکارکردی
تارا-عوضی توییی
با یه میلیه ای که روی زمین بود کوبیدم تو سرش افتاد روی زمین
کلید و از و جیبش برداشتم دروبازکردم
عرفان-سرش خونی بود
دستاش میلرزد نفس نفس میزد
تارا چیشدش
تارا-رفتم سمت اشکان
دستش و گرفتم نبضش نمیزد
مرده
کشتمش
من من کشتمش
من
عرفان-تارا بیا بریم
تارا-بیا ببریمش بیمارستان شاید زنده بموننه
عرفان-دیونه شدی تارا بیا بریم...
#علی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
این صاحب کشتی کارم داره الان میام
تارا-یکمی با عرفان راجب کار اینا حرف زدیم
راستی
عرفان-چی شده
تارا-یکی از همکارام به یه مهمونی دعوتم کرده
خوب یکمی اسم اون مکان عجیب غریبه
ازاونجایی که تو خیلی وقته اینجا زندگی میکنه خواستم ببینم میشناسیش و مثلا مکانش اوکیه
عرفان-حالا کجاست
تارا-تو ...
عرفان-اره بابا جای اوکیه ای چند بار رفتم زیاد مهمونی میگرن توش
تارا-اها مرسی
عرفان-راستی از علی خبر ینشد
تارا-علی
عرفان-عا ببخشید یادم نبود دیگه راجبش حرف نمیزنیم
تارا-اوکیه
خبری ندارم
عرفان-اها
خوب ولش کن دیگه چخبر
تارا-هیچ سلامتی
راستی اون موطلایی چیشد
عرفان-کدوم
تارا-چقد هول یتو بابا همون هنجوعه تو آکادمی کراشت
عرفان-بابا ولش کن اون یه کراش جدید زدم اصلا یچی میگمم یچی میشنوی
تارا-کیه
عرفان-بزار پیجشو نشون بدم
تارا-ببینم...
چند روز بعد:
تارا-این چند روز حسابی به درخواست
همکارم فکرکردم
اون یه کشتی تفریحی داره و ازم خواسته به عنوان نوازنده گیتار بیس شرکت کنم
از بچگی عاشق اجرا بودم فکرکنم چندان بد نباشه
بد ازاینکه اوکی دادم بهش
حسابی خوشحال بودم
امروزم روز اول کاریم بود
تو ایران هیچوقت نمیتونستم گیتار بیس بزنم و این بهترین فرصت بود
برای امشب یه کارگوی آبی با دورس سفید پوشیدم
جردنای آبی آسمونیم و ککوله پشتی آبیمم برداشتم
موهامو از بالا بستم
یکم عطر راهی شدم
رسیدم
یکم با بچه های گروه تمرین داشتیم
یکمی خیلی یجوری بودن
خوب چجور بگم خراب وایب خوبی نمیدادن
ولی خوب به من چه
ساعت 9 که برنامه شروع شد تا ساعت یازده زدن و رقصیدن مهمونا
قشنگ بود
ساعت یازده مهمونی تموم مسافرا پیاده شدن با بچه ها خداحافطی کردم حین اجرا عرفان بهم تکست داده بود کجام و منم براش لوکیشن فرستادم و گفتم که اجرا دارم
داشتم پیاده میشدم که یکی از بچه های گروه صدام کرد و گفت صاحب کشی تو طبقه پایین کارم داره
رفتم پایین
یه اتاق بانور بنفش بود بوی الکل و سیگار خفم میکرد
یه مرده همچین هیکلی اومد تو
سلام(به آلمانی)
مرده-سلام من اشکانم فارسی بلدم
تارا-ایرانی هستید
اشکان-مامانم ایرانی بود بابام المانی
تارا-اها بچه ها گفتن کارم دارید
اشکان-عجله داری
حالا بشین
تارا-راحتم ممنون اگه میشه سریع بگید باید برم
نگاهی به گوشیم انداختم
از طرف عرفان تکست داشتم نوشته بود
عرفان-تارا براچی اونجا زودتر بیا بیرون خیلی خطرناک تارااا عجله کن
من دم درم
تو جوابش نوشتم
اشکان-حال بشین
تارا- یه صندلی کشیدم نشستم
یه بطری الکل از یه صندوق با دوتا لیوان برداشت
اشکان-میخوری
تارا-نه
اشکان-دوتا لیوانم پر کردم
بگیر
تارا-گفتم که نمیخورم
اشکان-اینجا روحرف من حرف نمیزنن
تارا-اقای محترم لطفا حرفتون و بزنید من باید برم
اشکان-بخور
تارا-نمیخورم
اشکان-گفتم بخور(باداد)
تارا-مثل اینکه شما حالیتون نی
پاشدم رفتم سمت در در قفل بود
برگشتم سمتش
بازکن چیکار میخوای کنی
اشکان-هرکس اینجا میاد باید امتحانش کنم
تارا-خوب من همین الان استفاع میدم بزار برم
یکمی ترسیده بودم چسبیدم به دیوار
اشکان-نه دیگه نشد کم کم نزدیکش شدم
تارا-جلو نیا
اشکان-مثلا میخوای چیکار کنی
تارا-گفتم جلو نیا
اشکان-نزدیک تر شدم چسبیده بود دیوار اونقدی نزدیک شدم که
میتونستم نفس هاشو حس کنم
تارا-قلبم داشت تند میزد نفسم بالا نمیومد بوی الکل خفم میکرد
حال تهوع داشتم
حلش دادم اینور
اشکان-گرفتمش کحلش دادم
تارا-سرم خورد به میز درد بدی داشت
خون میومد
ولم کن عوضی
اشکان-لباسات و دربیار
تارا-گفتم ولم کن
عوضی
اشکان-رفتم جلو
تارا-چاقوی روی میز و برداشتم درست زدم وسط شیکمش
اشکان-فریادم کل کشتی برداشت
تارا-دشتام میلزد
صدای هرفان ازپشت در میومد
اشکان-بلند شدم
حلش دادم خورد به دیوار
عوضیییی چیکارکردی
تارا-عوضی توییی
با یه میلیه ای که روی زمین بود کوبیدم تو سرش افتاد روی زمین
کلید و از و جیبش برداشتم دروبازکردم
عرفان-سرش خونی بود
دستاش میلرزد نفس نفس میزد
تارا چیشدش
تارا-رفتم سمت اشکان
دستش و گرفتم نبضش نمیزد
مرده
کشتمش
من من کشتمش
من
عرفان-تارا بیا بریم
تارا-بیا ببریمش بیمارستان شاید زنده بموننه
عرفان-دیونه شدی تارا بیا بریم...
#علی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
این صاحب کشتی کارم داره الان میام
۴.۶k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.