برادر غیرتی من

پارت ۵۸
یون : این داره دنبالم می‌کنه ولی من حتی ازش نخواستم
سریع اومد پیشم و افتاد به جون پسره
هوجو : نگهبان ها بیاین اینو ببرین
اومدن و بردنش منم رفتم تو کتابخونه و کتاب های که میخواستم رو برداشتم و رفتم بیرون
هوجو : کتابایی که میخواستی رو برداشتی
یون : آره
بلندم کرد و بردم پایین بعدشم نشست منم گذاشت رو پاش
یونا : حوصلم ریده
یون : منشی کیم چشمه ببین
اونا فیلم می‌دین منم کتاب می‌خوندم
به هوجو نگاه کردم دیدم داره با پیرسینگ لبش ور می‌ره فهمیدم عصبانیه
یون : چی شده
هوجو : هیچی نشده
یون : مطمئنی
هوجو : هوفففففف
به حالت عادیم برگشتم و داشتم کتاب می‌خوندم که هوجو گردنمو گاز گرفت
یون : هوجوووووو
هانول : وا این چه کاریه
هوجو : باشه بیا ولت کردم
یون : چت شد ( دستشو گذاشته روی اونجایی که هوجو گاز گرفت )
هوجو: هیچی
یون : میگم چته
هوجو : این چیه
یون : به خدا که نمی‌دونم
هوجو : داری راست میگی ؟
یون : آره چرا باید دروغ بگم
هوجو : همینطوری
دستمو گرفت و انگشتمو کرد تو دهنش
منم جوری نشستم که صورتم رو به روی صورتش بود
گوشیشو گذاشت کنار و منو بغل کرد جوری که فاصله ی بین صورتامون ۱ سانتی متر بود
که آروم لبمو بوسید برگشتم به حالت عادیم
یونگی: هه بچه ها بیاین بریم جنگل داره بارون میاد
سریع بلند شدم آروم از پله ها بالا رفتمکتابامو گذاشتم تو اتاقم و با همون لباسایی که تنم بود از اتاقم رفتم بیرون آروم از پله ها پایین اومدم که یهو هوجو اومد بلندم کردو بردم تو اتاقم
یون : هوجو چته
هوجو : هودی بپوش
یون : نمی‌خوام
هوجو : اوکی
اومد خودش هودیمو تنم کرد بلندم کرد رفت از پله ا پایین
هوجو : بریم
همه بلند شدن و رفتیم تو جنگل
آروم از دست هوجو پایین اومدم و نشستم وسط جنگل
اونا هم رفتن بگردن
هودیمو در آوردم چون خیلی اذیتم میکرد
ساعت ۱۲ شب
نشسته بودم که دیدم همه اومدن پیشم
یونا : هوجووووووووو این هودیشو در آورده ( داد )
هوجو : چی ( عصبی )
یون : اذیتم میکرد
هودیمو برداشتم و تنم کردم تا کتک نخورم
هوجو اومد بلندم کرد و رفتیم خونه
ته : وای خسته شدم
هوجو منو برد تو اتاقم
منم هودیمو در آوردم که اومد سمتم
هوجو : تنبیهت چی باشه
یون :نمی‌دونم
اومد یکی از دستاشو گذاشت پشت سرم اون یکی رو پشت کمرم و
بوسیدم
به طور وحشیانه ای لبامو مک میزد
۲ ساعت بعد
یون : ولم کن
هوجو : عهههههه یون
یون : مرگ چرا اینطوری میکردی
هوجو : چطوری ؟
یون : داشتی وحشیانه منو می‌بوسیدی
هوجو : اعصابم از دستت خورد بود
از بغلش اومدم بیرون
یون : شب بخیر
بلندم کرد و منو برد تو اتاقش و خوابید منم کنارش خوابوند
صبح روز بعد
ویوی یون
از خواب بلند شدم دیدم همه خوابن آروم رفتم تو اتاقم یه تفنگ برداشتم و.....
✨🐾
لایک بکنییییییییییید
دیدگاه ها (۲)

برادر غیرتی من

برادر غیرتی من

برادر غیرتی من

برادر غیرتی من

نام فکی:عشق مخفیPart: 18ویو ات*از ماشین پیاده شدم*ی بادیگارد...

#invisiblelovePart_11هائون:نهجونگکوک: خوبههائون:کی؟ نکنه ماف...

چند پارتی (درخاستی )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط