برادر غیرتی من
پارت ۵۶
یون : دارم غذا میخورم
که هوجو اومد پایین
هوجو : به به جعمتون جمعه
یونا : گلمون کمه
هوجو اومد منو بلند کرد و نشست بعد منو نشوند رو پاش
دنیز : بچها دلتون......
همه : خداحافظ
رفتن فقط منو هوجو موندیم
هوجو : بگو آآآآآآآآآآ
یون : آآآآآآآآآ
غذارو کرد تو دهنم
میزو جمع کردم و رفتم خوابیدم خوشبختانه فردا دانشگاه تعطیل بود
داشتن با گوشیم ور میرفتم که هوجو اومد تو
یون : چی شده ؟
هوجو : هیچی اومدم پیش تو باشم
یون : باشه
اومد نشست کنارم
یون : هوجو
هوجو : جانم
یون : پام ( بغض )
هوجو : کامل خوب نیست یعنی باید تو آطل باشه ولی میتونی باهاش.راه بری
یون : واقعا ( ذوق )
هوجو: آره حالا خبر خوش بهت دادم نمیخوای به من جایزه بدی
یون : سواستفاده گر
رفتم آروم لبشو بوسیدم
یون : یه چیزی بگم عصبانی نمیشی
هوجو : بستگی داره
یون : میخوام بمیرم
هوجو : چرا اون وقت ؟ ( عصبی )
یون : آرومممممممممممممممم باش ( بغض )
بغض گلوم چنگ میزد که یهو هوجو شروع کرد به گذاشتن مارک های دردناکی روی گردنم
یون : آخ هوجو غلط کردم ولم کن فقط یکم آرومتر گاز بگیر
هوجو : باشه ولی گریه نکن
یون : باشه
هوجو : جناب که دختر باز باشن میفهمن
مشت زدم به سینش
هوجو : آخ چته
یون : برو گمشو بیرون بیشعور من دختر بازم( بغض )
هوجو : ناراحت شدی ؟
یون : نه فقط از این نگرانم که بعد این همه وقت به من میگی دختر باز خودتیییییییییی ( گریه و درحال مشت زدن به سینه ی هوجو )
هوجو : مگه تا الان دوست دختر نداشتی ( دست یونو گرفته )
یون : نه ( گریه و سرش پایینه )
هوجو : ببخشید نمیدونستم کوچولو بهم نگاه کن
یون :چیه ( گریه )
هوجو : یون بیا
بغلشو برام باز کرد منم رفتم تو بغلش
یون : خیلی بیشعوری دیونه ( گریه )
هوجو : باشه من همه ی اینا ولی گریه نکن
اشکامو با دستش پاک کرد و منو جوری بود بغلش داد که پیشونیم روی لبش قرار میگرفت و خودم تو بغلش
هوجو : بگیر بخواب
یون : ( خواب )
صبح روز بعد
ویوی یون
وقتی بلند شدم دیدم تو ماشینم دورو ورم رو نگاه کردم که هوجو رو دیدم
یون : کجا میریم
هوجو : پس بیدار شدی ساعت خواب
یون : داریم میریم کجا
هوجو : بوسان یا چوسان
یون : چرا کیا میان ؟
هوجو: چرا شو نمیدونم ولی یونا و اون وو و یونهو یونگی و یونجی و هانول منو تو و مادر پدرامون هانول گفته بریم
شروع مکالمه
یون : الو چرا داریم میریم بوسان ؟
هانول : چون بریم خوش باشیم
یون : ولی دانشگاه
هانول : یون فردا کریسمسه
یون : باشه بای
پایان مکالمه
یون : وایساااااااااااا
هوجو : گشنته
یون : آره
وایساد و رفتیم پایین تغریبا تموم خوراکیا رو برداشتیم
یون : من میرم رامیون بردارم
هوجو : عمارت خانوادگی داره
یون : من برا خودم میخوام برام مهم نیست که داره
هوجو ,: ......
✨🐾
یون : دارم غذا میخورم
که هوجو اومد پایین
هوجو : به به جعمتون جمعه
یونا : گلمون کمه
هوجو اومد منو بلند کرد و نشست بعد منو نشوند رو پاش
دنیز : بچها دلتون......
همه : خداحافظ
رفتن فقط منو هوجو موندیم
هوجو : بگو آآآآآآآآآآ
یون : آآآآآآآآآ
غذارو کرد تو دهنم
میزو جمع کردم و رفتم خوابیدم خوشبختانه فردا دانشگاه تعطیل بود
داشتن با گوشیم ور میرفتم که هوجو اومد تو
یون : چی شده ؟
هوجو : هیچی اومدم پیش تو باشم
یون : باشه
اومد نشست کنارم
یون : هوجو
هوجو : جانم
یون : پام ( بغض )
هوجو : کامل خوب نیست یعنی باید تو آطل باشه ولی میتونی باهاش.راه بری
یون : واقعا ( ذوق )
هوجو: آره حالا خبر خوش بهت دادم نمیخوای به من جایزه بدی
یون : سواستفاده گر
رفتم آروم لبشو بوسیدم
یون : یه چیزی بگم عصبانی نمیشی
هوجو : بستگی داره
یون : میخوام بمیرم
هوجو : چرا اون وقت ؟ ( عصبی )
یون : آرومممممممممممممممم باش ( بغض )
بغض گلوم چنگ میزد که یهو هوجو شروع کرد به گذاشتن مارک های دردناکی روی گردنم
یون : آخ هوجو غلط کردم ولم کن فقط یکم آرومتر گاز بگیر
هوجو : باشه ولی گریه نکن
یون : باشه
هوجو : جناب که دختر باز باشن میفهمن
مشت زدم به سینش
هوجو : آخ چته
یون : برو گمشو بیرون بیشعور من دختر بازم( بغض )
هوجو : ناراحت شدی ؟
یون : نه فقط از این نگرانم که بعد این همه وقت به من میگی دختر باز خودتیییییییییی ( گریه و درحال مشت زدن به سینه ی هوجو )
هوجو : مگه تا الان دوست دختر نداشتی ( دست یونو گرفته )
یون : نه ( گریه و سرش پایینه )
هوجو : ببخشید نمیدونستم کوچولو بهم نگاه کن
یون :چیه ( گریه )
هوجو : یون بیا
بغلشو برام باز کرد منم رفتم تو بغلش
یون : خیلی بیشعوری دیونه ( گریه )
هوجو : باشه من همه ی اینا ولی گریه نکن
اشکامو با دستش پاک کرد و منو جوری بود بغلش داد که پیشونیم روی لبش قرار میگرفت و خودم تو بغلش
هوجو : بگیر بخواب
یون : ( خواب )
صبح روز بعد
ویوی یون
وقتی بلند شدم دیدم تو ماشینم دورو ورم رو نگاه کردم که هوجو رو دیدم
یون : کجا میریم
هوجو : پس بیدار شدی ساعت خواب
یون : داریم میریم کجا
هوجو : بوسان یا چوسان
یون : چرا کیا میان ؟
هوجو: چرا شو نمیدونم ولی یونا و اون وو و یونهو یونگی و یونجی و هانول منو تو و مادر پدرامون هانول گفته بریم
شروع مکالمه
یون : الو چرا داریم میریم بوسان ؟
هانول : چون بریم خوش باشیم
یون : ولی دانشگاه
هانول : یون فردا کریسمسه
یون : باشه بای
پایان مکالمه
یون : وایساااااااااااا
هوجو : گشنته
یون : آره
وایساد و رفتیم پایین تغریبا تموم خوراکیا رو برداشتیم
یون : من میرم رامیون بردارم
هوجو : عمارت خانوادگی داره
یون : من برا خودم میخوام برام مهم نیست که داره
هوجو ,: ......
✨🐾
۳.۰k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.