برادر غیرتی من
پارت ۵۷
هوجو : بیا برات خریدم
حساب کردو رفتیم بیرون
نشستم جلو
داشت شیرموز میخوردم که یهو وایسادیم رسیده بودیم دیدم جناب کیم میخواد یونا رو بزنه
سریع رفتم پایین
یون : نزنش
ته : باید ببرم شکنجش کنم
یونهو : دایی بابا بزرگ میخواد مامانمو بزنه ( گریه )
یون : مثل من که بچگیمو ازم گرفتین
ات : باعث شد قوی تر بشی
یون : من بچه بودم نیاز به قوی شدن نداشتم نیاز به محبت داشتم حالا هم اجازه ندارین دست روش بلند کنین یونا بیا اینور ( عربده )
یونا : ببخشید بابا
ته : اشکال ندارع هوی تو
یون : حرفت
که یهو نصف موهامو چیند
همه به غیر هوجو : کار تموم شد هوراااااا بلخره موهاتو کوتاه کردیم
هانول : چته
با چهره ای که انگار هیچی نشده به سمتش برگشتم
یون : من هیچ باکیم نیست
هوجو : یون بیا اینجا
رفتم پیشش
بغلم کرد
هوجو : الان بابات این کارتون خوشحالید ؟ خب سه دو یک
نتونستم بغضمو تحمل کنم سرمو انداختم پایین و شروع به گریه کردن کردم
یجی : داری بخاطر موهات گریه میکنی موی کوتاه که بیشتر بهت میاد
یونا : اینو شنیدین هانول سه دو یک
یونا و هانول : بگو چند این حس بین اشک و لبخند........
یون : خفه شید من بخاطر تو که اومدم ازت محافظت کنم الان موهام کوتاه شده ( گریه هنوزم سرش پایینه )
هوسوک : سرتو بیار بالا
یون : نمیخواد من الان برمیگردم
هوجو : وایسا یه لحظه الان چرا بخاطر موهات ناراحتی
یون : نه من بخاطر موهام ناراحت نیستم بخاطر پامه
دروغ گفتم من موهامو توی دوسال انقدر بلند کرده بودم که الان نصفش نابود شد در واقع بخاطر اینکه پیرسینگی که زده بودم معلوم نشه چون کنار لاله ی گوشم بود هوجو خودش پیرسینگ کنار لبش داشت ولی مخالف این بود که من اینکارو کنم
هانول : این چیه
هوجو : تتوعه
در واقع همه به غیر خانم و آقای جانگ و جانم و آقای کیم پیرسینگ داشتن حتی یونهو
هوجو : نباید زیاد وایسی
بغلم کرد
یونهو : عمو چرا نمیزازی داییم پیرسنگ بزنه
هوجو : نمیدونم بهتره بری پیرسینگ بزنی
یون : دارم کنار لاله ی گوشمه
ته : چرا پیرسینگ میزنید
یون : این تازه روس خوبه ولی هوجو عصبانی میشه با پیرسینگ کنار لبش ور میره اینطوری میتونم بفهمم
رفتیم تو که یه زنی برامون غذا آورد همه بهش میگفتن آجوما ولی من به فامیلش صداش میزدم
آجوما : چیز دیگه ای نمی خواید
ته : بچه ها
یون : خانم هان میشه برام یه لیوان آب بیارید
آجوما : چشم
رفت و برام آورد بعد ناهار همه داشتن با گوشیشون ور میرفتن منم از فرصت استفاده کردم و رفتم سمت کتابخونه که یکی از نگهبانان داشت دنبالم میومد مطمئن بودم میخواد یه بلایی سرم بیاره
یون : هوجوووووووووووووووو
هوجو : بناللللللللللللللللل
یون : .......
🐾✨
هوجو : بیا برات خریدم
حساب کردو رفتیم بیرون
نشستم جلو
داشت شیرموز میخوردم که یهو وایسادیم رسیده بودیم دیدم جناب کیم میخواد یونا رو بزنه
سریع رفتم پایین
یون : نزنش
ته : باید ببرم شکنجش کنم
یونهو : دایی بابا بزرگ میخواد مامانمو بزنه ( گریه )
یون : مثل من که بچگیمو ازم گرفتین
ات : باعث شد قوی تر بشی
یون : من بچه بودم نیاز به قوی شدن نداشتم نیاز به محبت داشتم حالا هم اجازه ندارین دست روش بلند کنین یونا بیا اینور ( عربده )
یونا : ببخشید بابا
ته : اشکال ندارع هوی تو
یون : حرفت
که یهو نصف موهامو چیند
همه به غیر هوجو : کار تموم شد هوراااااا بلخره موهاتو کوتاه کردیم
هانول : چته
با چهره ای که انگار هیچی نشده به سمتش برگشتم
یون : من هیچ باکیم نیست
هوجو : یون بیا اینجا
رفتم پیشش
بغلم کرد
هوجو : الان بابات این کارتون خوشحالید ؟ خب سه دو یک
نتونستم بغضمو تحمل کنم سرمو انداختم پایین و شروع به گریه کردن کردم
یجی : داری بخاطر موهات گریه میکنی موی کوتاه که بیشتر بهت میاد
یونا : اینو شنیدین هانول سه دو یک
یونا و هانول : بگو چند این حس بین اشک و لبخند........
یون : خفه شید من بخاطر تو که اومدم ازت محافظت کنم الان موهام کوتاه شده ( گریه هنوزم سرش پایینه )
هوسوک : سرتو بیار بالا
یون : نمیخواد من الان برمیگردم
هوجو : وایسا یه لحظه الان چرا بخاطر موهات ناراحتی
یون : نه من بخاطر موهام ناراحت نیستم بخاطر پامه
دروغ گفتم من موهامو توی دوسال انقدر بلند کرده بودم که الان نصفش نابود شد در واقع بخاطر اینکه پیرسینگی که زده بودم معلوم نشه چون کنار لاله ی گوشم بود هوجو خودش پیرسینگ کنار لبش داشت ولی مخالف این بود که من اینکارو کنم
هانول : این چیه
هوجو : تتوعه
در واقع همه به غیر خانم و آقای جانگ و جانم و آقای کیم پیرسینگ داشتن حتی یونهو
هوجو : نباید زیاد وایسی
بغلم کرد
یونهو : عمو چرا نمیزازی داییم پیرسنگ بزنه
هوجو : نمیدونم بهتره بری پیرسینگ بزنی
یون : دارم کنار لاله ی گوشمه
ته : چرا پیرسینگ میزنید
یون : این تازه روس خوبه ولی هوجو عصبانی میشه با پیرسینگ کنار لبش ور میره اینطوری میتونم بفهمم
رفتیم تو که یه زنی برامون غذا آورد همه بهش میگفتن آجوما ولی من به فامیلش صداش میزدم
آجوما : چیز دیگه ای نمی خواید
ته : بچه ها
یون : خانم هان میشه برام یه لیوان آب بیارید
آجوما : چشم
رفت و برام آورد بعد ناهار همه داشتن با گوشیشون ور میرفتن منم از فرصت استفاده کردم و رفتم سمت کتابخونه که یکی از نگهبانان داشت دنبالم میومد مطمئن بودم میخواد یه بلایی سرم بیاره
یون : هوجوووووووووووووووو
هوجو : بناللللللللللللللللل
یون : .......
🐾✨
۲.۹k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.