فیکشن Deadly duel پارت ۳
Name:Deadly duel
Genre: criminal_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 3
لیوان ویسکی رو توی دستش چرخوند و در حالی که سعی میکرد پوزخندش رو روی صورتش نگه داره به مرد مقابلش که همین الانش هم از ترس به خودش میلرزید دستور داد.
+تا آخر هفته وقت داری که پارک جیمینو پیدا کنی.
دستش رو بالا برد و قلپی از ویسکی رو توی دهنش کرد و دوباره به پسر روبه روش خیره شد
+غیر از این جسد خانوادتو از کوچه خیابون جمع کن
پسر با پیش کشیدن حرف خانوادش تعظیم نود درجه ای کرد و بعد گفتن چشمی لرزون از اتاق بیرون رفت.
حدود پنج دقیقه از رفتن اون پسر میگذشت و اون بشدت اعصابش خورد بود و پوزخندش داشت جاش رو به اخم توی ابروهاش میداد.
زیاد نگذشته بود که لیوان خالی ویسکی روی میز کوبیده شد و باعث لرزیدن میز و خورد شدن لیوانی که تا دقایق پیش میشد از به عنوان یه لیوان اسم برد.
دستش روی میز کوبید و همین یه لمس کوتاه ولی محکم باعث شد شیشه های روی میز کمی بالا بپرن و توی گوشت دستش فرو برن.
فریادی کشید و اینار تمام وسایل روی میز روی به سمت زمین هول داد.
نگهبان هایی که پشت در وایساده بودن با شنیدن سر و صدای زیاد توی اتاق تصمیم گرفتن پاشونو داخل نزارن و مراقب به جون خودشون باشن.
دستش رو توی موهاش فرو برد و عین دیوونه هایی که سعی دارن از مغزشون حرف بکشن فشار داد و دوباره فریادی زد ولی بهش کمک نمیکرد.
دستش رو سمت کشویی که پایین میز بود برد.
نفس نفس میزد و مدام قفسه ب سینش در حال بالا پایین رفتن بود.
اشغال هایی که پایین پاش بودن اعصابش رو داغون میکرد ولی بی توجه بهشون وحشیانه در کشو رو باز کرد و دنبال بسته ی قرص گشت.
قرصی از توی بسته در اورد و خیلی سریع توی دهنش گذاشت.لحظاتی بعد کمی آروم گرفت و بالاخره تونست روی خودش تسلط داشته باشه.
بعد از مطمئن شدن حالش در اتاق رو باز کرد و پاهاش رو سمت بیرون حرکت داد همونجوری که داشت از کارگاه قدیمی خارج میشد فریاد زد و دستور داد
+اتاقم رو تمیززز کنید.
بخاطر قدیمی بودن دیوار ها صداش پیچید و فضای اطراف رو برای نوچه هاش ترسناک تر کرد.
سوار ماشینش شد و روشنش کرد نمیدونست داره کجا میره حتی مقصدی هم نداشت ولی میدونست فقط باید بره از ته دلش همینو میخواست پس یه راست پاشو روی گاز گذاشت و شروع کرد رفتن به مقصدی نا معلوم....
Genre: criminal_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 3
لیوان ویسکی رو توی دستش چرخوند و در حالی که سعی میکرد پوزخندش رو روی صورتش نگه داره به مرد مقابلش که همین الانش هم از ترس به خودش میلرزید دستور داد.
+تا آخر هفته وقت داری که پارک جیمینو پیدا کنی.
دستش رو بالا برد و قلپی از ویسکی رو توی دهنش کرد و دوباره به پسر روبه روش خیره شد
+غیر از این جسد خانوادتو از کوچه خیابون جمع کن
پسر با پیش کشیدن حرف خانوادش تعظیم نود درجه ای کرد و بعد گفتن چشمی لرزون از اتاق بیرون رفت.
حدود پنج دقیقه از رفتن اون پسر میگذشت و اون بشدت اعصابش خورد بود و پوزخندش داشت جاش رو به اخم توی ابروهاش میداد.
زیاد نگذشته بود که لیوان خالی ویسکی روی میز کوبیده شد و باعث لرزیدن میز و خورد شدن لیوانی که تا دقایق پیش میشد از به عنوان یه لیوان اسم برد.
دستش روی میز کوبید و همین یه لمس کوتاه ولی محکم باعث شد شیشه های روی میز کمی بالا بپرن و توی گوشت دستش فرو برن.
فریادی کشید و اینار تمام وسایل روی میز روی به سمت زمین هول داد.
نگهبان هایی که پشت در وایساده بودن با شنیدن سر و صدای زیاد توی اتاق تصمیم گرفتن پاشونو داخل نزارن و مراقب به جون خودشون باشن.
دستش رو توی موهاش فرو برد و عین دیوونه هایی که سعی دارن از مغزشون حرف بکشن فشار داد و دوباره فریادی زد ولی بهش کمک نمیکرد.
دستش رو سمت کشویی که پایین میز بود برد.
نفس نفس میزد و مدام قفسه ب سینش در حال بالا پایین رفتن بود.
اشغال هایی که پایین پاش بودن اعصابش رو داغون میکرد ولی بی توجه بهشون وحشیانه در کشو رو باز کرد و دنبال بسته ی قرص گشت.
قرصی از توی بسته در اورد و خیلی سریع توی دهنش گذاشت.لحظاتی بعد کمی آروم گرفت و بالاخره تونست روی خودش تسلط داشته باشه.
بعد از مطمئن شدن حالش در اتاق رو باز کرد و پاهاش رو سمت بیرون حرکت داد همونجوری که داشت از کارگاه قدیمی خارج میشد فریاد زد و دستور داد
+اتاقم رو تمیززز کنید.
بخاطر قدیمی بودن دیوار ها صداش پیچید و فضای اطراف رو برای نوچه هاش ترسناک تر کرد.
سوار ماشینش شد و روشنش کرد نمیدونست داره کجا میره حتی مقصدی هم نداشت ولی میدونست فقط باید بره از ته دلش همینو میخواست پس یه راست پاشو روی گاز گذاشت و شروع کرد رفتن به مقصدی نا معلوم....
۳۸.۵k
۰۷ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.