فیکشن Deadly duel پارت ۵
Name:Deadly duel
Genre: criminal_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 5
با باد سردی که وزید بدنش بالاخره واکنش نشون داد.
چشم هاشو باز کرد و نگاهی به اطراف انداخت هنوز شب بود پس هنوز فرصت داشت و انگار هنوز بهش نرسیده بودند.
بدن خستشو از درخت فاصله داد و قدمی برداشت.
کمکم قدم هاش تبدیل به دویدن شدن و دوباره قفسه سینش بالا پایین میشد قلبش با سرعت سرسامآوری به سینش میکوبید و در حین دویدن مجبور بود با دهنش نفس بکشه.
همینطور که داشت میدوید افکارش دوباره سراغش اومدند.
اونا کی بودند!؟
چرا دنبال اون بودند!؟
چند تا احتمال وجود داشت!
ولی معلوم نبود برای کدومشون اون رو میخوان.
اتفاقای اخیر به قدری تلخ و ناگهانی بودند که حتی فرصت نداشت چشم روی هم بزاره تا از دست بی رحمی های دنیا خلاص شه.
و هنوز هفته ای نگذشته بود کسی که معلوم نبود هویتش چیه آدم فرستاده بود دنبالش.
این سرنوشت عذاب اوری بود که زندگی برای اون بهش معتاد شده بود،ولی احتمالا اون ادما نمیتونستند پیداش کنند چون اون همین الان هم داشت جاده رو از بین درخت های جنگل میدید و خیلی از اونجا دور شده بود.
ولی معلوم نبود اون غریبه ها کجا غیبشون زده چون حتی صدای پچ پچ هاشونم دیگه شنیده نمیشد.
و این برای اون یه خطر محسوب میشد.
اگه توی جاده گیرش میداختن چی!؟
اگه اونا زودتر از اون جنگل رو ترک کرده بودند و براش تله درست کرده بودند چی!؟
سعی کرد افکار منفی رو کنار بزنه و فقط روی یک چیز تمرکز کنه
فرار!
های قشنگاممم
شرمنده این پارت یکم بد شد:(
ولی بازم امیدوارم خوشتون اومده باشه همچنین عین همیشه خوشحال میشم نظر بدید تا من انرژی بگیرم 🖤🖤🖤🖤
Genre: criminal_dram_polici_smut
Couple:yoonmin
writer:kim miha
part 5
با باد سردی که وزید بدنش بالاخره واکنش نشون داد.
چشم هاشو باز کرد و نگاهی به اطراف انداخت هنوز شب بود پس هنوز فرصت داشت و انگار هنوز بهش نرسیده بودند.
بدن خستشو از درخت فاصله داد و قدمی برداشت.
کمکم قدم هاش تبدیل به دویدن شدن و دوباره قفسه سینش بالا پایین میشد قلبش با سرعت سرسامآوری به سینش میکوبید و در حین دویدن مجبور بود با دهنش نفس بکشه.
همینطور که داشت میدوید افکارش دوباره سراغش اومدند.
اونا کی بودند!؟
چرا دنبال اون بودند!؟
چند تا احتمال وجود داشت!
ولی معلوم نبود برای کدومشون اون رو میخوان.
اتفاقای اخیر به قدری تلخ و ناگهانی بودند که حتی فرصت نداشت چشم روی هم بزاره تا از دست بی رحمی های دنیا خلاص شه.
و هنوز هفته ای نگذشته بود کسی که معلوم نبود هویتش چیه آدم فرستاده بود دنبالش.
این سرنوشت عذاب اوری بود که زندگی برای اون بهش معتاد شده بود،ولی احتمالا اون ادما نمیتونستند پیداش کنند چون اون همین الان هم داشت جاده رو از بین درخت های جنگل میدید و خیلی از اونجا دور شده بود.
ولی معلوم نبود اون غریبه ها کجا غیبشون زده چون حتی صدای پچ پچ هاشونم دیگه شنیده نمیشد.
و این برای اون یه خطر محسوب میشد.
اگه توی جاده گیرش میداختن چی!؟
اگه اونا زودتر از اون جنگل رو ترک کرده بودند و براش تله درست کرده بودند چی!؟
سعی کرد افکار منفی رو کنار بزنه و فقط روی یک چیز تمرکز کنه
فرار!
های قشنگاممم
شرمنده این پارت یکم بد شد:(
ولی بازم امیدوارم خوشتون اومده باشه همچنین عین همیشه خوشحال میشم نظر بدید تا من انرژی بگیرم 🖤🖤🖤🖤
۳۰.۶k
۱۶ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.