شراب سرخ پارت ۱۱۴
شراب سرخ پارت ۱۱۴
#red_wine #red_wine🍷
همونجا بود که نامجون از آسانسور بیمارستان خارج شد، مغزم به قدری خسته بود و انقدر نگران و دلواپس تهیونگ بودم که به این فکر نکردم نامجون چرا باید زودتر از ما تو بیمارستان باشه.
نامجون به طرف ما امد و رو به جیمین پرسید: چیشده جیمین؟ تهیونگ کجاست؟
جیمین هقی زد و گفت:تیر خورده! نزدیک به قلبش! ایست قلبی کرد..
نامجون پاهایش سست شد خواستم به سمتش برم که پرستار بخش جلوم سبز شد و گفت: عزیزم باید این فرمو پر کنین!
فرم را از پرستار گرفتم..
به فرم دستم نگاهی انداختم ..
و اولین چیزی که چشمم بهش خورد نسبت با بیمار بود.
آه من کی بودم که این فرم بخوام پر کنم.
سمت نامجون برگشتم و با صدایی که بزور شنیده میشد گفتم: نامجون فرم عمل تهیونگه .. باید پرش کنی.
نامجون تازه متوجه حضورم شد و جلو امد و در یک حرکت ناگهانی من درون آغوش بزرگش کشید..!
از حرکت غیر منتظرهاش جا خوردم.
توقع هر چیزی را حتی سرزنش داشتم ، بجز این آغوش پر از امن و محبت.
نامجون: نمیدونی چقدر نگرانت بودیم خوبه که حالا پیش مونی.
دوباره اشک هایم صورتم را سوزاند ، نامجون از من جدا شد و اشک هایم را پاک کرد و با لحن ارامش بخشی گفت: تو هم باید به دکتر مراجعه کنی حتما خیلی اذیت شدی بهتر بری استراحت کنی.
خواستم مخالفت کنم که نامجون رو به یونگی گفت: لطفا مراقبش باش.. امانتی برادرمه.
اینکه من امانت تهیونگ میدانست غرق لذت و آرامش شدم
چرا یک کلمه ساده باعث میشد ته دلم ضعف بره؟
یونگی:مراقبشم.
جیمین دخالت کرد و گفت: حق با نامجونه ، دکتر باید معاینهات کنه ممکنه صدمه جدیای دیده باشی ، تهیونگ دوست نداره وقتی بیدار شد با این سر و وضع ملاقاتت کنه.
حقیقتا از سر و شکل بهم ریختم هم زیاد راضی نبودم صورتم کبود و زخمی بود و حسابی خاکی و ژولیده بودم.
نامجون : حتما.
به سمت یونگی برگشتم که چشمم به جونگ کوک خورد..
جونگ کوکی که بدجور اخماش توی هم گره خورده بود.
نگاهم را ازش دزدیدم و با یونگی به سمت بخش رفتیم..
یونگی خم شد و زیر گوشم گفت: نمیدونستم نامزد واقعیت اینقدر جذابه!
#red_wine #red_wine🍷
همونجا بود که نامجون از آسانسور بیمارستان خارج شد، مغزم به قدری خسته بود و انقدر نگران و دلواپس تهیونگ بودم که به این فکر نکردم نامجون چرا باید زودتر از ما تو بیمارستان باشه.
نامجون به طرف ما امد و رو به جیمین پرسید: چیشده جیمین؟ تهیونگ کجاست؟
جیمین هقی زد و گفت:تیر خورده! نزدیک به قلبش! ایست قلبی کرد..
نامجون پاهایش سست شد خواستم به سمتش برم که پرستار بخش جلوم سبز شد و گفت: عزیزم باید این فرمو پر کنین!
فرم را از پرستار گرفتم..
به فرم دستم نگاهی انداختم ..
و اولین چیزی که چشمم بهش خورد نسبت با بیمار بود.
آه من کی بودم که این فرم بخوام پر کنم.
سمت نامجون برگشتم و با صدایی که بزور شنیده میشد گفتم: نامجون فرم عمل تهیونگه .. باید پرش کنی.
نامجون تازه متوجه حضورم شد و جلو امد و در یک حرکت ناگهانی من درون آغوش بزرگش کشید..!
از حرکت غیر منتظرهاش جا خوردم.
توقع هر چیزی را حتی سرزنش داشتم ، بجز این آغوش پر از امن و محبت.
نامجون: نمیدونی چقدر نگرانت بودیم خوبه که حالا پیش مونی.
دوباره اشک هایم صورتم را سوزاند ، نامجون از من جدا شد و اشک هایم را پاک کرد و با لحن ارامش بخشی گفت: تو هم باید به دکتر مراجعه کنی حتما خیلی اذیت شدی بهتر بری استراحت کنی.
خواستم مخالفت کنم که نامجون رو به یونگی گفت: لطفا مراقبش باش.. امانتی برادرمه.
اینکه من امانت تهیونگ میدانست غرق لذت و آرامش شدم
چرا یک کلمه ساده باعث میشد ته دلم ضعف بره؟
یونگی:مراقبشم.
جیمین دخالت کرد و گفت: حق با نامجونه ، دکتر باید معاینهات کنه ممکنه صدمه جدیای دیده باشی ، تهیونگ دوست نداره وقتی بیدار شد با این سر و وضع ملاقاتت کنه.
حقیقتا از سر و شکل بهم ریختم هم زیاد راضی نبودم صورتم کبود و زخمی بود و حسابی خاکی و ژولیده بودم.
نامجون : حتما.
به سمت یونگی برگشتم که چشمم به جونگ کوک خورد..
جونگ کوکی که بدجور اخماش توی هم گره خورده بود.
نگاهم را ازش دزدیدم و با یونگی به سمت بخش رفتیم..
یونگی خم شد و زیر گوشم گفت: نمیدونستم نامزد واقعیت اینقدر جذابه!
۱.۳k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.