شراب سرخ پارت ۱۱۵
شراب سرخ پارت ۱۱۵
#red_wine #red_wine🍷
دلم میخواست بهش بگم تهیونگ از او خوشتیپ تر و جذاب تره..
اما با این حال بی حوصله گفتم: بیخیال یونگی تو خودتم میدونی نامزدی ما فقط قرار داد بود و هیچ حسی بهم نداریم.
یونگی : شاید تو حسی به اون نداشته باشی اما از حس اون... به خودت مطمئنی؟
کلافه گفتم:چی میخوای بگی یونگی؟
یونگی نفسی گرفت و گفت: میخوام بگم اگه اونم بهت حسی نداشت نمیومد یقه تهیونگ رو بگیره و باهاش گلاویز بشه و از همه مهم تر بخاطر تو بیاد وسط جنگ و خونریزی!
انگار تمام حرفای یونگی فاقد اهمیت شد و فقط مغزم تاکید به ان تیکه از حرف یونگی کرد"یقه تهیونگ رو بگیره و باهاش گلاویز بشه"
_ جونگکوک با تهیونگ دعوا کرد؟
یونگی ارهای گفت که خونم به جوش اومد: اخه با چه رویی اومده یقه تهیونگ رو گرفته طلب چیرو دقیقا از تهیونگ داشته که باهاش گلاویز شده؟
یونگی:طلب تورو ! فراموش نکن ا.ت تو و اون هر چند قرار دادی ولی باز هم با هم نامزدین.
این یک حقیقتی بود که اصلا ازش خوشم نمیومد و باعث میشد عذاب وجدان بگیرم.
یونگی:بگو ببینم قضیه تو تهیونگ چیه ؟ چیکار کردی که تهیونگی که به خونت تشنه بود اینطور تو نبودت بی تابی میکرد؟
متعجب پرسیدم: بی تابی کرد؟
یونگی: اره اونم خیلی زیاد؛ رسما دیوونه شده بود از نبودت.
بعد اون همه گریه بالاخره یک لبخند روی لبام نشست.
پس میشد گفت او هم یک حسایی به من داره.
همراه یونگی وارد مطب دکتر شدیم ، دکتر معاینه های لازم را انجام داد و برام نسخه نوشت ..
دکتر رو به یونگی گفت: تا شما این دارو ها رو اماده کنین منم سرم ایشونو میزنم.
یونگی تشکری کرد و از اتاق بیرون رفت.
دکتر من را به بخش بستری برد و سرم را بهم وصل کرد: بدنت خیلی کوفته و زخمیه مورد تجاوز قرار گرفتی؟
_راستش دزدیدنم!
دکتر متعجب نگاهم کرد که ادامه دادم: اما نامزدم اومد دنبالم، ولی متاسفانه وقتی میخواست ازم محافظت کنه تیر خورد و الانم وضعیتش میگن خیلی وخیمه ، میشه اگه خبری ازش شد بهم بدین...نگرانشم.
دکتر البتهای گفت و پرستار را صدا زد: زخمای این دختر خانم رو تمیز کن باندپیچی کن.
دکتر رفت و پرستار جلو آمد ...
معلوم بود از او دکترایی بود که بیمار ها را می پیچوند..
حتی اسم بیمارم هم نپرسید..
بی ادبِ بی نزاکت
پرستار شروع کرد به ضد عفونی کردن زخم های صورتم...
اینقدر این کار را با آرامش و ملایمت انجام میداد که نمیدونم چقدر گ
#red_wine #red_wine🍷
دلم میخواست بهش بگم تهیونگ از او خوشتیپ تر و جذاب تره..
اما با این حال بی حوصله گفتم: بیخیال یونگی تو خودتم میدونی نامزدی ما فقط قرار داد بود و هیچ حسی بهم نداریم.
یونگی : شاید تو حسی به اون نداشته باشی اما از حس اون... به خودت مطمئنی؟
کلافه گفتم:چی میخوای بگی یونگی؟
یونگی نفسی گرفت و گفت: میخوام بگم اگه اونم بهت حسی نداشت نمیومد یقه تهیونگ رو بگیره و باهاش گلاویز بشه و از همه مهم تر بخاطر تو بیاد وسط جنگ و خونریزی!
انگار تمام حرفای یونگی فاقد اهمیت شد و فقط مغزم تاکید به ان تیکه از حرف یونگی کرد"یقه تهیونگ رو بگیره و باهاش گلاویز بشه"
_ جونگکوک با تهیونگ دعوا کرد؟
یونگی ارهای گفت که خونم به جوش اومد: اخه با چه رویی اومده یقه تهیونگ رو گرفته طلب چیرو دقیقا از تهیونگ داشته که باهاش گلاویز شده؟
یونگی:طلب تورو ! فراموش نکن ا.ت تو و اون هر چند قرار دادی ولی باز هم با هم نامزدین.
این یک حقیقتی بود که اصلا ازش خوشم نمیومد و باعث میشد عذاب وجدان بگیرم.
یونگی:بگو ببینم قضیه تو تهیونگ چیه ؟ چیکار کردی که تهیونگی که به خونت تشنه بود اینطور تو نبودت بی تابی میکرد؟
متعجب پرسیدم: بی تابی کرد؟
یونگی: اره اونم خیلی زیاد؛ رسما دیوونه شده بود از نبودت.
بعد اون همه گریه بالاخره یک لبخند روی لبام نشست.
پس میشد گفت او هم یک حسایی به من داره.
همراه یونگی وارد مطب دکتر شدیم ، دکتر معاینه های لازم را انجام داد و برام نسخه نوشت ..
دکتر رو به یونگی گفت: تا شما این دارو ها رو اماده کنین منم سرم ایشونو میزنم.
یونگی تشکری کرد و از اتاق بیرون رفت.
دکتر من را به بخش بستری برد و سرم را بهم وصل کرد: بدنت خیلی کوفته و زخمیه مورد تجاوز قرار گرفتی؟
_راستش دزدیدنم!
دکتر متعجب نگاهم کرد که ادامه دادم: اما نامزدم اومد دنبالم، ولی متاسفانه وقتی میخواست ازم محافظت کنه تیر خورد و الانم وضعیتش میگن خیلی وخیمه ، میشه اگه خبری ازش شد بهم بدین...نگرانشم.
دکتر البتهای گفت و پرستار را صدا زد: زخمای این دختر خانم رو تمیز کن باندپیچی کن.
دکتر رفت و پرستار جلو آمد ...
معلوم بود از او دکترایی بود که بیمار ها را می پیچوند..
حتی اسم بیمارم هم نپرسید..
بی ادبِ بی نزاکت
پرستار شروع کرد به ضد عفونی کردن زخم های صورتم...
اینقدر این کار را با آرامش و ملایمت انجام میداد که نمیدونم چقدر گ
۱.۳k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.