عشق مشکی
عشق مشکی
P8
لبم خیلی میسوخت گریه هام شدت گرفت چون بی خانواده بودم اینجوری در حقم ظلم میشد و بهم دهاتی میگفتن
من نمیخوام با اون لنتی ازدواج کنم
گریه هام شدت بیشتری گرفت و خوابیدم
چند ساعت بعد~~
از خواب بیدار شدم و به سمت در رفتم درو باز کردم دیدم هیچ کسی نیست
قدم هامو تند کردم از پله ها پایین رفتم دیدم کسی نیست
دوییدم به سمت بیرون دیدم تهیونگ داره پشت سرم میاد
خیلی سریع دوییدم که دستش بهم نرسه منو گرفت از پشت بغلم کرد و فشارم داد
+تهیونگ:فکر کردی میتونی فرار کنی؟
-تروخدا تروخدا ولم کن برم
+تهیونگ:رامت میکنم حالا از دست من فرار میکنی
هق هقام شدم گرفت
تهیونگ از موهام محکم گرفته بود و منو محکم میکشید سمت اتاق
-لنتی میگم ولم کن کری
تهیونگ زد تو دهنم
به معنای واقعی خفه شدم
گریه هام هر لحضع بیشتر میشد تهیونگ پرتم کرد رو تخت میخواستم بلند شدم که خیمه زد روم
+تهیونگ:میخوای خونتو بخورم یا مال خودم کنمت؟
-من مال تو نیستم ا.د جونت مال توعه
+تهیونگ:هه چند روز دیگه زنم میشی بهت میفهمونم مال کی شدی
-من مال تو نییییستمممممم
تهیونگ پوزخندی زد و از اتاق رفت بیرون
منم موندم با گریه هام
چقدر زورگو بود
ینی یک نفر نیست به من کمک کنه
که پیرزنی اومد تو اتاقم
سریع اشکامو پاک کردم
P8
لبم خیلی میسوخت گریه هام شدت گرفت چون بی خانواده بودم اینجوری در حقم ظلم میشد و بهم دهاتی میگفتن
من نمیخوام با اون لنتی ازدواج کنم
گریه هام شدت بیشتری گرفت و خوابیدم
چند ساعت بعد~~
از خواب بیدار شدم و به سمت در رفتم درو باز کردم دیدم هیچ کسی نیست
قدم هامو تند کردم از پله ها پایین رفتم دیدم کسی نیست
دوییدم به سمت بیرون دیدم تهیونگ داره پشت سرم میاد
خیلی سریع دوییدم که دستش بهم نرسه منو گرفت از پشت بغلم کرد و فشارم داد
+تهیونگ:فکر کردی میتونی فرار کنی؟
-تروخدا تروخدا ولم کن برم
+تهیونگ:رامت میکنم حالا از دست من فرار میکنی
هق هقام شدم گرفت
تهیونگ از موهام محکم گرفته بود و منو محکم میکشید سمت اتاق
-لنتی میگم ولم کن کری
تهیونگ زد تو دهنم
به معنای واقعی خفه شدم
گریه هام هر لحضع بیشتر میشد تهیونگ پرتم کرد رو تخت میخواستم بلند شدم که خیمه زد روم
+تهیونگ:میخوای خونتو بخورم یا مال خودم کنمت؟
-من مال تو نیستم ا.د جونت مال توعه
+تهیونگ:هه چند روز دیگه زنم میشی بهت میفهمونم مال کی شدی
-من مال تو نییییستمممممم
تهیونگ پوزخندی زد و از اتاق رفت بیرون
منم موندم با گریه هام
چقدر زورگو بود
ینی یک نفر نیست به من کمک کنه
که پیرزنی اومد تو اتاقم
سریع اشکامو پاک کردم
۱۲.۰k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.