پارت.بیست.و.ششم
#پارت.بیست.و.ششم
از زبون #حوری
سهون و سیلدا غیب شدن غرورم نمیزاشت ضعف نشون بدم
لیسا:من میدونم از این به بعد چیکار کنم با این دخترا
لوهان:چیکار کنی جلوی ما؟؟
جیسو:جلوی شما تیکه تیکشون میکنیم
لوهان:تو خیلی بیخود میکنی
مبینا:آقا این خوابه دیگه نه؟؟
حوری:نه
کریس:بزارین برنداصلا حوصلتونو ندارم یوقت دیدید همینجا کشتمتون
جنی:هیچ کاری نمیتونی بکنی
رزی:تمام اختیارات اینجا دست ماست
لیسا:شما حتی نمیتونید از قفسی که الان توش زندانی هستید و ببینید بعد میخواید مارو بکشید
چانیول:قفس؟؟
جنی:آره قفس ددی جونم
مبینا:حرف...
حوری:هههییسسس
مبینا:😤😤😤
حوری:رویا حالت خوبه؟؟
رویا:بنظرت الان خوبم؟؟
حوری:نه نیستی
رویا:تاریکی بزرگترین ترس منه
حوری:هیچی ما اینجاییم
مبینا:راست میگه نترس
جیسو:سرباز پس چیشد وسایل
لیسا:اوردن
جنی:اماده باشید که قراره کلی درد بکشید
رویا😰😰😰
مبینا😧😧😧
حوری:من از هیچی نمیترسم شما نمیتونید به ما دست بزنید
رزی:میبینیم
کریس:بزار بره
رزی:تو ههییصص
کریس:خودت هیص بزار بره
از رو زمین بلندمون کردم به طنابای رو سخت بستنمون پسرا هرچی تلاش کردم نمیتونستم از جاشون فرار کنن مثل یه قفس یه شلاقایی برداشتن اومدن طرفمون شروع کردن زدن دندونامو از درد بهم فشار میدادم تنها کسی که خیلی ضعیف بود رویا بود و میدونم مبینا هم تو وضعیتی نبود که خوب باشه هممون داغون بودیم هرچی پسرا تلاش کردن فایدهای نداشت اخرش چانیول خیلی عصبی شد چشماش قرمز شد کل بدنش اتیش گرفت با دیدنش تعجب کردم یدفعه کل اون قفس نامرئی اتیش گرفت اومد و اون دخترای زشت و پرت کرد کنار دستامونو با یه گوله اتیش که همینجوری زد به طانابا و طنابارو سوزوند باز کرد افتادیم رو زمین کریس و لوهانم ازاد کرد لوهان رفت پیش رویا خودش رفت خیلی بیحس مبینارو بلند کرد و غیب شد کریسم من و بلند کرد و غیب شد رویا و لوهانم نمیدونم چیشدن فقط امیدوارم خوب باشن
ادامه دارد...
از زبون #حوری
سهون و سیلدا غیب شدن غرورم نمیزاشت ضعف نشون بدم
لیسا:من میدونم از این به بعد چیکار کنم با این دخترا
لوهان:چیکار کنی جلوی ما؟؟
جیسو:جلوی شما تیکه تیکشون میکنیم
لوهان:تو خیلی بیخود میکنی
مبینا:آقا این خوابه دیگه نه؟؟
حوری:نه
کریس:بزارین برنداصلا حوصلتونو ندارم یوقت دیدید همینجا کشتمتون
جنی:هیچ کاری نمیتونی بکنی
رزی:تمام اختیارات اینجا دست ماست
لیسا:شما حتی نمیتونید از قفسی که الان توش زندانی هستید و ببینید بعد میخواید مارو بکشید
چانیول:قفس؟؟
جنی:آره قفس ددی جونم
مبینا:حرف...
حوری:هههییسسس
مبینا:😤😤😤
حوری:رویا حالت خوبه؟؟
رویا:بنظرت الان خوبم؟؟
حوری:نه نیستی
رویا:تاریکی بزرگترین ترس منه
حوری:هیچی ما اینجاییم
مبینا:راست میگه نترس
جیسو:سرباز پس چیشد وسایل
لیسا:اوردن
جنی:اماده باشید که قراره کلی درد بکشید
رویا😰😰😰
مبینا😧😧😧
حوری:من از هیچی نمیترسم شما نمیتونید به ما دست بزنید
رزی:میبینیم
کریس:بزار بره
رزی:تو ههییصص
کریس:خودت هیص بزار بره
از رو زمین بلندمون کردم به طنابای رو سخت بستنمون پسرا هرچی تلاش کردم نمیتونستم از جاشون فرار کنن مثل یه قفس یه شلاقایی برداشتن اومدن طرفمون شروع کردن زدن دندونامو از درد بهم فشار میدادم تنها کسی که خیلی ضعیف بود رویا بود و میدونم مبینا هم تو وضعیتی نبود که خوب باشه هممون داغون بودیم هرچی پسرا تلاش کردن فایدهای نداشت اخرش چانیول خیلی عصبی شد چشماش قرمز شد کل بدنش اتیش گرفت با دیدنش تعجب کردم یدفعه کل اون قفس نامرئی اتیش گرفت اومد و اون دخترای زشت و پرت کرد کنار دستامونو با یه گوله اتیش که همینجوری زد به طانابا و طنابارو سوزوند باز کرد افتادیم رو زمین کریس و لوهانم ازاد کرد لوهان رفت پیش رویا خودش رفت خیلی بیحس مبینارو بلند کرد و غیب شد کریسم من و بلند کرد و غیب شد رویا و لوهانم نمیدونم چیشدن فقط امیدوارم خوب باشن
ادامه دارد...
۱۰.۸k
۲۱ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.