پارت.بیست.و.پنجم
#پارت.بیست.و.پنجم
از زبون #سیلدا
حوری اومد از پسرا جدا شدیم رفته یه گوشه مشغول حرف زدن شدیم زیاد توی دید نبودیم چون تویه اون جشن فقط ما بودیم که انسان عادی بودیم بقیه خون اشام بودن
داشتیم حرف میزدیم که یدفعه تویه اتاق تاریک ظاهر شدیم
سیلدا:اینجا کجاست؟؟
مبینا:واو
رویا:من میترسم از تاریکی
لیسا:خوب...خوب
رزی:ببینم چی داریم اینجا👿
لیسا:شما دخترا زیادی رو مخین
جیسو:از حد تحمل منم گذشتین
حوری:مگه چیکار کردیم خانومای حد تحمل
رزی:خفه شو
حوری:تو کسی هستی که باید خفه بشی
رزی:دیگه داری حوصلم و سر میبری
لیسا:وسایل شکنجه رو بیارین
لوهان:دیگه چی؟؟
جیسو:عزیزم اینجا چیکار میکنی؟؟
سهون:خفه شو
لیسا:عععششقققمممم🙁
سهون:همین اللن بهتون ثابت میکنم که اون برای منه
دیدم که با قدمای بلند اومد نزدیکم بهم رسید گردنمو گرفت کشید جلو و لباش و گذاشت رو لبام با چشمای گرد شده به چشمای بستش نگاه کردم بعد یه مدت ازم جدا شد دستم و گرفت
سهون:دیدی لیسا؟؟
لیسا:لعنت بهت عوضی
سهون:هه
دوباره غیب شدیم و توی اتاق سهون ظاهر شدیم بهش نگاه کردم
سیلدا:اون چه کاری بود کردی؟؟
اومد جلو هی میرفتم عقب تا اینکه چسبیدم به دیوار سرشو نزدیک صورتم کرد و به چشمام نگاه کرد
سهون:چون دوستت دارم
بعدشم رفت رو تخت خوابید خیلی بیحس بودم و هنوز ویندوزم بالا نیومده بود رفتم تو اتاقم موهامو با بدبختی باز کردم ارایشمو پاککردم و لباس راحتی پوشیدم و رو تخت خوابیدم...
ادامه دارد...💋
از زبون #سیلدا
حوری اومد از پسرا جدا شدیم رفته یه گوشه مشغول حرف زدن شدیم زیاد توی دید نبودیم چون تویه اون جشن فقط ما بودیم که انسان عادی بودیم بقیه خون اشام بودن
داشتیم حرف میزدیم که یدفعه تویه اتاق تاریک ظاهر شدیم
سیلدا:اینجا کجاست؟؟
مبینا:واو
رویا:من میترسم از تاریکی
لیسا:خوب...خوب
رزی:ببینم چی داریم اینجا👿
لیسا:شما دخترا زیادی رو مخین
جیسو:از حد تحمل منم گذشتین
حوری:مگه چیکار کردیم خانومای حد تحمل
رزی:خفه شو
حوری:تو کسی هستی که باید خفه بشی
رزی:دیگه داری حوصلم و سر میبری
لیسا:وسایل شکنجه رو بیارین
لوهان:دیگه چی؟؟
جیسو:عزیزم اینجا چیکار میکنی؟؟
سهون:خفه شو
لیسا:عععششقققمممم🙁
سهون:همین اللن بهتون ثابت میکنم که اون برای منه
دیدم که با قدمای بلند اومد نزدیکم بهم رسید گردنمو گرفت کشید جلو و لباش و گذاشت رو لبام با چشمای گرد شده به چشمای بستش نگاه کردم بعد یه مدت ازم جدا شد دستم و گرفت
سهون:دیدی لیسا؟؟
لیسا:لعنت بهت عوضی
سهون:هه
دوباره غیب شدیم و توی اتاق سهون ظاهر شدیم بهش نگاه کردم
سیلدا:اون چه کاری بود کردی؟؟
اومد جلو هی میرفتم عقب تا اینکه چسبیدم به دیوار سرشو نزدیک صورتم کرد و به چشمام نگاه کرد
سهون:چون دوستت دارم
بعدشم رفت رو تخت خوابید خیلی بیحس بودم و هنوز ویندوزم بالا نیومده بود رفتم تو اتاقم موهامو با بدبختی باز کردم ارایشمو پاککردم و لباس راحتی پوشیدم و رو تخت خوابیدم...
ادامه دارد...💋
۱۳.۹k
۲۱ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.