پارت.بیست.و.چهارم
#پارت.بیست.و.چهارم
از زبون #حوری
چشمامو باز کردم توی یه اتاق بودم فکر کردم هنوز دست اون شاهدخته رزیام که با دیدن پسر کنار دستم کاملا جاخوردم
حوری:من کجام؟؟
کریس:هرجایی که هستی جات امنه
حوری:تو کی هستی؟؟
کریس:اسم من کریسه اینجا قصر خون اشاماست دوستاتم همینجان
حوری:دوستام کیان؟؟
کریس:سیلدا و رویا و مبینا
حوری:حالا میشه بگی این قصر از کجا اومد؟؟
کریس:اینجا دنیای موازی زمینه بنظر میاد توهم برگزیده شدی که اینجا باشی
حوری:برگزیده چی؟؟
کریس:چقد سوال میپرسی پاشو اماده شو قراره به یه مهمونی بریم
حوری:جان؟؟
کریس:پاشو این لباس و بپوش
بعدش رفت بیرون لباس و پوشیدم چندتا خدمتکار اومدن صورتمو ارایش کردن و موهامو تزعین کردن و رفتن از اتاق اومدم بیرون که با دیدن سیلدا و رویا و مبینا جا خوردم خواستم برم پیششون که کریس اومد
کریس:توی جشن میبینیشون الان بیا فعلا بریم
حوری:باشه بریم
دستشو گرفتم یدفعه غیب شد و جلوی یه قصر دیگه ظاهر شد رفتیم داخل چشمم خورد به رزی که داشت میدوید سمت کریس یدفعه سیلدا و رویا و مبیناهم اومدن
حوری:میخوام برم پیششون
کریس:نمیشه تو به عنوان دوست دختر من اینجایی
حوری:چی؟؟نمیشه که یعنی چی
کریس:همینه که هست
حوری:زهرمار و همینه که هست
کریس:هوشیار شدی زبون باز کردی
حوری:زبون داشتم
کریس:فکر کنم باید ببندی وگرنه زبونتو تا ته کوتاه میکنم
حوری:بسته نمیشه
رزی:سلام ددی جونم
کریس:ددی؟؟
حوری:ههوووففف
کریس:راستی رزی دوست دخترم و بهت معرفی میکنم حوریا
رزی:چی بازم که تو
حوری:اره بازم که من
با عصبانیت ازشون دور شدم و رفتم سمت بچهها...
ادامه دارد...
از زبون #حوری
چشمامو باز کردم توی یه اتاق بودم فکر کردم هنوز دست اون شاهدخته رزیام که با دیدن پسر کنار دستم کاملا جاخوردم
حوری:من کجام؟؟
کریس:هرجایی که هستی جات امنه
حوری:تو کی هستی؟؟
کریس:اسم من کریسه اینجا قصر خون اشاماست دوستاتم همینجان
حوری:دوستام کیان؟؟
کریس:سیلدا و رویا و مبینا
حوری:حالا میشه بگی این قصر از کجا اومد؟؟
کریس:اینجا دنیای موازی زمینه بنظر میاد توهم برگزیده شدی که اینجا باشی
حوری:برگزیده چی؟؟
کریس:چقد سوال میپرسی پاشو اماده شو قراره به یه مهمونی بریم
حوری:جان؟؟
کریس:پاشو این لباس و بپوش
بعدش رفت بیرون لباس و پوشیدم چندتا خدمتکار اومدن صورتمو ارایش کردن و موهامو تزعین کردن و رفتن از اتاق اومدم بیرون که با دیدن سیلدا و رویا و مبینا جا خوردم خواستم برم پیششون که کریس اومد
کریس:توی جشن میبینیشون الان بیا فعلا بریم
حوری:باشه بریم
دستشو گرفتم یدفعه غیب شد و جلوی یه قصر دیگه ظاهر شد رفتیم داخل چشمم خورد به رزی که داشت میدوید سمت کریس یدفعه سیلدا و رویا و مبیناهم اومدن
حوری:میخوام برم پیششون
کریس:نمیشه تو به عنوان دوست دختر من اینجایی
حوری:چی؟؟نمیشه که یعنی چی
کریس:همینه که هست
حوری:زهرمار و همینه که هست
کریس:هوشیار شدی زبون باز کردی
حوری:زبون داشتم
کریس:فکر کنم باید ببندی وگرنه زبونتو تا ته کوتاه میکنم
حوری:بسته نمیشه
رزی:سلام ددی جونم
کریس:ددی؟؟
حوری:ههوووففف
کریس:راستی رزی دوست دخترم و بهت معرفی میکنم حوریا
رزی:چی بازم که تو
حوری:اره بازم که من
با عصبانیت ازشون دور شدم و رفتم سمت بچهها...
ادامه دارد...
۱۳.۲k
۲۱ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.