۱۵ پارتی از ای آن
#پارت_دهم
#جونگین
صبح روز بعد، بازم تصمیم گرفتی سرد بمونی. ولی ایان انگار یه نقشه دیگه کشیده بود. وقتی از اتاق بیرون اومدی، دیدی جلوی در خونه یه تابلوی بزرگ گذاشته:
«ورود برای همسر قهری ممنوع!»
زیرش هم با خط بچهگانه کشیده بود: یه آدمک عصبانی با ابروهای خطخطی.
تو ناخودآگاه زدی زیر خنده، ولی سریع جلوی خودتو گرفتی. ایان از آشپزخونه سرشو آورد بیرون.
ایان: «هه! میدونم خندیدی. دیدم.»
ات: «اصلاً هم نخندیدم.»
ایان: «آره جون خودت. فقط بدون اگه تا ظهر آشتی نکنی، کل روز غذا پختنم مخصوص خودمه و هیچی بهت نمیدم.»
تو باز مقاومت کردی، رفتی سمت اتاق. ولی یه دفعه صدای جیغ ایان بلند شد.
ایان: «آآآخ!»
با ترس دویدی بیرون. دیدی کف آشپزخونه پر از آرد شده، و ایان از فرق سر تا نوک پا سفید شده، یه تخممرغ هم درست روی شونهش ترکیده بود.
تو نتونستی جلوی خندهت رو بگیری، خم شدی و شروع کردی قهقهه زدن. اشک از چشمت اومد. ایان با همون قیافه سفید و تخممرغی بهت زل زد.
ایان: «آره، بخند! بخند! این همون لحظهایه که قهرت تموم میشه.»
تو هنوز میخندیدی. کمکم نفست بند اومد. جلو رفتی و دستمال گرفتی سمتش.
ات: «بیا اینو پاک کن. شبیه روح شدی.»
ایان لبخند زد. خیلی آروم دستتو گرفت و زمزمه کرد:
ایان: «بالاخره صداتو شنیدم… بدون اخم.»
برای چند ثانیه سکوت شد. فقط نگاهش بود و لبخندت که بالاخره قهرتو شکست.
ات: «باشه… این بار میبخشم. ولی جدی میگم، دفعه بعد…»
ایان (سریع پرید وسط حرفت): «دفعه بعد هیچوقت نمیشه.»
اون لحظه بقیه اعضا از پشت در سرک کشیدن، داشتن قهقهه میزدن. هیونجین داد زد:
هیونجین: «بالاخره! قهر تموم شد، همه برید سر کار!»
تو و ایان با خجالت به هم نگاه کردین، ولی این بار واقعاً گرمای بینتون برگشته بود.
*پایان*
#جونگین
صبح روز بعد، بازم تصمیم گرفتی سرد بمونی. ولی ایان انگار یه نقشه دیگه کشیده بود. وقتی از اتاق بیرون اومدی، دیدی جلوی در خونه یه تابلوی بزرگ گذاشته:
«ورود برای همسر قهری ممنوع!»
زیرش هم با خط بچهگانه کشیده بود: یه آدمک عصبانی با ابروهای خطخطی.
تو ناخودآگاه زدی زیر خنده، ولی سریع جلوی خودتو گرفتی. ایان از آشپزخونه سرشو آورد بیرون.
ایان: «هه! میدونم خندیدی. دیدم.»
ات: «اصلاً هم نخندیدم.»
ایان: «آره جون خودت. فقط بدون اگه تا ظهر آشتی نکنی، کل روز غذا پختنم مخصوص خودمه و هیچی بهت نمیدم.»
تو باز مقاومت کردی، رفتی سمت اتاق. ولی یه دفعه صدای جیغ ایان بلند شد.
ایان: «آآآخ!»
با ترس دویدی بیرون. دیدی کف آشپزخونه پر از آرد شده، و ایان از فرق سر تا نوک پا سفید شده، یه تخممرغ هم درست روی شونهش ترکیده بود.
تو نتونستی جلوی خندهت رو بگیری، خم شدی و شروع کردی قهقهه زدن. اشک از چشمت اومد. ایان با همون قیافه سفید و تخممرغی بهت زل زد.
ایان: «آره، بخند! بخند! این همون لحظهایه که قهرت تموم میشه.»
تو هنوز میخندیدی. کمکم نفست بند اومد. جلو رفتی و دستمال گرفتی سمتش.
ات: «بیا اینو پاک کن. شبیه روح شدی.»
ایان لبخند زد. خیلی آروم دستتو گرفت و زمزمه کرد:
ایان: «بالاخره صداتو شنیدم… بدون اخم.»
برای چند ثانیه سکوت شد. فقط نگاهش بود و لبخندت که بالاخره قهرتو شکست.
ات: «باشه… این بار میبخشم. ولی جدی میگم، دفعه بعد…»
ایان (سریع پرید وسط حرفت): «دفعه بعد هیچوقت نمیشه.»
اون لحظه بقیه اعضا از پشت در سرک کشیدن، داشتن قهقهه میزدن. هیونجین داد زد:
هیونجین: «بالاخره! قهر تموم شد، همه برید سر کار!»
تو و ایان با خجالت به هم نگاه کردین، ولی این بار واقعاً گرمای بینتون برگشته بود.
*پایان*
- ۳.۷k
- ۲۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط