پارت 1
#پارت_1
لا به لای دختا خوابم برده بود .. بازم همون رویای شیرینو دیدم .. کنارش دست در دستش ...
بلند شدمو کش و قوسی به بدنم دادم .. یهو چشمم خورد به دفتر خاطراتش .. دیونه معلوم نبود کجا بود که دفتشو نبرده * خنده* اخه هیچ وقت نمیزاش بخونمش ...
از فرصت استفاده کردمو بازش کردم ... شروع کردم به خوندش ...
مثل همیشه بی حوصله توی دفتر کارم نشسته بودم یهو گوشیم زنگ خورد ...
پدرم بود جواب دادم .
+ سلام ، آرشام کجایی باید ببینمت .
- یه ساعت دیگه میام خونه
باز معلوم نیس چی شده زنگ زده به من .. اخه همیشه موقع بدبختیا و دستوراش منو صدا میکنه و موقع کارای مهمو خوب آرش جونشو صدا میکنه هع ...
راه افتادم سمت عمارت و رفتم توی اتاقش .. طبق معمول پشت میز کارش نشسته بود ...
+ بشین .!
نشستمو و پرسیدم
- چیزی شده ؟
+ ما و رئیس شرکت رقیبمون.. آزاد .. بعد مدتها تصمیم به صلح گرفتیم منتها به حز شراکت میخوایم ازدواجم صورت بگیره ...
- خب نمیفهمم اینا چه ربطی به من داره ؟
لا به لای دختا خوابم برده بود .. بازم همون رویای شیرینو دیدم .. کنارش دست در دستش ...
بلند شدمو کش و قوسی به بدنم دادم .. یهو چشمم خورد به دفتر خاطراتش .. دیونه معلوم نبود کجا بود که دفتشو نبرده * خنده* اخه هیچ وقت نمیزاش بخونمش ...
از فرصت استفاده کردمو بازش کردم ... شروع کردم به خوندش ...
مثل همیشه بی حوصله توی دفتر کارم نشسته بودم یهو گوشیم زنگ خورد ...
پدرم بود جواب دادم .
+ سلام ، آرشام کجایی باید ببینمت .
- یه ساعت دیگه میام خونه
باز معلوم نیس چی شده زنگ زده به من .. اخه همیشه موقع بدبختیا و دستوراش منو صدا میکنه و موقع کارای مهمو خوب آرش جونشو صدا میکنه هع ...
راه افتادم سمت عمارت و رفتم توی اتاقش .. طبق معمول پشت میز کارش نشسته بود ...
+ بشین .!
نشستمو و پرسیدم
- چیزی شده ؟
+ ما و رئیس شرکت رقیبمون.. آزاد .. بعد مدتها تصمیم به صلح گرفتیم منتها به حز شراکت میخوایم ازدواجم صورت بگیره ...
- خب نمیفهمم اینا چه ربطی به من داره ؟
۲.۱k
۳۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.