رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_سی_پنج
کیارش : بی ناموس چیکار میکنی
و بعد وحشیانه به جونش افتاد و شروع کرد به کتک زدن
یک نفر که نمیشناختمش سعی در جدایی کیارش داشت
ولی کیارش انقدر رگ غیرتش باد کرده بود که محل سگم به حرفاش نمیداد
با وارد شدن دوتا نره غول کیارش داد زد ببرید بکشید این حروم زاده رو
بدون اینکه متوجه باشم که تو چه شرایطی هستم
دستم رو روی چشم هایم گذاشتم و شروع کردم گریه کردن از بلایی که قرار بود به سرم بیاد و خریتی که میخواستم بکنم
که همون دقیقه به سمتم اومد اروم چیزی رو کشید روم
با این حرکتش تازه به خودم اومدم جیغی زدم و خودمو زیر ملافه مخفی کردم
کیارش مردونه خندید و گفت
کیارش : میریم بیرون پاشو برو ته اتاق حموم
با حرفش سریع به سمت حموم حرکت کردم با اینکه چیزی نشده بود کاری نکرده بود ولی حس میکردم نجسم
داخل حموم شدم محکم دستمو روی بدنم میکشیدم که کثیفی ها پاک شه فکر کنم یه 45 دقیقه ای گذشته بود
که تقه ای به در خورد
کیارش : دلارام خوبی؟
-اره اره الان میام بیرون
کیارش: باشه پشت در برات لباس گذاشتم
باشه ای گفتم و صدای دور شدن قدم هاش به گوش میرسید
لباس هایی که برام گذاشته بود رو پوشیدم ب خودم تو ایینه نگاه نکردم چون میدونستم افتضاح شده بودم
از اتاق خارج شدم که کیارش و اون مرده که نمیشناختم وارد اتاق شدن
با دیدن من دوتایی شون بلند شروع کردن ب خندیدن که یه مرگ بهشون گفتم گفتم چیه خب شما چاقید
کیارش : برو عامو پیمان به این رو فرمی بهش میگی چاق
رو کردم به کیارش و خطاب به پسری که فهمیده بودم اسمش پیمانه گفتم
دلارام : سوسکه داشت بغل دیوار راه میرفت مامانش بهش گفتم قربون دست و پای بلوریت برم مادر
و شروع کردم بلند خندیدن
کیارش : دیگ به دیگ میگه روت سیاه
پیمان نگاهی به دیوونه بازی ما کرد و گفت کیا خفشو میخوام دستشو پانسمان کنم
و بعد به سمتم اومد و کمکم کرد بشینم نگاهش که به دست و پای کبودم افتاد
با خشم نگاهی به کیارش کرد و گفت.....
#پارت_سی_پنج
کیارش : بی ناموس چیکار میکنی
و بعد وحشیانه به جونش افتاد و شروع کرد به کتک زدن
یک نفر که نمیشناختمش سعی در جدایی کیارش داشت
ولی کیارش انقدر رگ غیرتش باد کرده بود که محل سگم به حرفاش نمیداد
با وارد شدن دوتا نره غول کیارش داد زد ببرید بکشید این حروم زاده رو
بدون اینکه متوجه باشم که تو چه شرایطی هستم
دستم رو روی چشم هایم گذاشتم و شروع کردم گریه کردن از بلایی که قرار بود به سرم بیاد و خریتی که میخواستم بکنم
که همون دقیقه به سمتم اومد اروم چیزی رو کشید روم
با این حرکتش تازه به خودم اومدم جیغی زدم و خودمو زیر ملافه مخفی کردم
کیارش مردونه خندید و گفت
کیارش : میریم بیرون پاشو برو ته اتاق حموم
با حرفش سریع به سمت حموم حرکت کردم با اینکه چیزی نشده بود کاری نکرده بود ولی حس میکردم نجسم
داخل حموم شدم محکم دستمو روی بدنم میکشیدم که کثیفی ها پاک شه فکر کنم یه 45 دقیقه ای گذشته بود
که تقه ای به در خورد
کیارش : دلارام خوبی؟
-اره اره الان میام بیرون
کیارش: باشه پشت در برات لباس گذاشتم
باشه ای گفتم و صدای دور شدن قدم هاش به گوش میرسید
لباس هایی که برام گذاشته بود رو پوشیدم ب خودم تو ایینه نگاه نکردم چون میدونستم افتضاح شده بودم
از اتاق خارج شدم که کیارش و اون مرده که نمیشناختم وارد اتاق شدن
با دیدن من دوتایی شون بلند شروع کردن ب خندیدن که یه مرگ بهشون گفتم گفتم چیه خب شما چاقید
کیارش : برو عامو پیمان به این رو فرمی بهش میگی چاق
رو کردم به کیارش و خطاب به پسری که فهمیده بودم اسمش پیمانه گفتم
دلارام : سوسکه داشت بغل دیوار راه میرفت مامانش بهش گفتم قربون دست و پای بلوریت برم مادر
و شروع کردم بلند خندیدن
کیارش : دیگ به دیگ میگه روت سیاه
پیمان نگاهی به دیوونه بازی ما کرد و گفت کیا خفشو میخوام دستشو پانسمان کنم
و بعد به سمتم اومد و کمکم کرد بشینم نگاهش که به دست و پای کبودم افتاد
با خشم نگاهی به کیارش کرد و گفت.....
۳.۰k
۲۶ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.