اجبار شیرین
#اجبار_شیرین
#پارت_سی_چهارم
با نفس های داغی که به صورتم میخورد از خواب به حالت وحشتناکی پریدم که چشمم به نگاه کثیف کسی خورد بوی الکل دهنش حالم رو بهم میزد
لبخند زشتی که گوشه ی لبش بود و فکر این که چه چیز هایی تو ذهنشه حالمو بد تر میکرد چند قدم به ستم امد با لودگی گفت جوووون
ببین اینجا چی داریم
هیچی نگفتم نه اینکه از قصد جوابش رو ندم اینقدر استرسم زیاد بود که حرفی در جوابش پیدا نمیکردم فقط نگاه کلافه ام رو به گوشه کنار اتاق میدوختم...
تو یه قدمیم وایساد و نگاه کثیفش رو به سر تا پام دوخت
تمام جراتی که داشتم رو جمع کردم
تو چشم هاش زل زدم
--تو می تونی منو از این جا ببری بیرون ؟؟
دستش روی بازو هام نشست و منو چرخوندو پشتم به دیوار تیکه داد هیچ حرکتی نتونستم بکنم ..
می تونستم تقلا کنم و از دستش خلاص شم ولی خودم نخواستم چون ممکن بود با اعصبانی شدنش همون لحظه کارمو تموم کنه لاقل این جوری می تونستم زمان بخرم
شالی که روی سرم بود رو باز کرد
و لباش چسپوند به پوست گردنم...
بغص بدی تو گلوم شکست و چشمام محکم بستم فقط امیدوار بودم کیارش سر برسه...
تو همون لحظه دم گوشمم زمزمه کرد.
من نه از تجاوز کردن خوشم میا نه از اینکه طرفم ساکت صامت باشه هیچ حرکتی نزنه.. تو می خوام از این جا بری بیرون منم می تونم از این جا خلاصت کنم ببرمت بیرون
پس باهم مامعله می کنیم قبوله؟
انقدر این دروز از دست این غول بیابونی شکنجه شده بودم که هیچی برام مهم نبود فقط میخواستم از در برم بیرون
-با بعضی که تو گلوم بود گفتم قبوله
فقط به این امید که یه نفر سر برسه
نتونه کارشو بکنه.
بعد ادامه داد اگه ازت راضی نباشم
بیرون رفتن از اینجا رو از فکرت بیرون کن
قلبم تالاپ تولوپ خودش رو به سینم می کوبید
نمیدونستم چی میخوام
هم میخواستم از این جهنم دره خلاص شم هم میخواستم کیارش هر لحظه بیاد و به دادم برسه
نفس عمیقی کشیدم و تو همون سینه ام نگهش داشتم که قطره اشکی از صورتم سرازیر شد
وحشیانه شروع کرد به پاره کردن لباس هام
وقتی که نگاه پر هوسش به بدنم افتاد فهمیدم چه غلطی کردم
همون لحظه شروع کردم اسم کیارش رو صدا زدن که با کارم جری شد
و محکم به دهنم کوبید که مزه شور خون رو توی دهنم حس کردم
با تمام وجود میخواستم از این جا خلاص شم ولی الان که فکر میکنم نه با بی ابرو کردن خودم
هولش دادم و شروع کردم به تقلا که محکم به شکمم زد
جیغ محکمی زدم که
همون لحظه در با شتاب باز شد و قامت ترسیده کیارش نمایان شد
نعره بلندی زد.........
ادامه دارد......
#پارت_سی_چهارم
با نفس های داغی که به صورتم میخورد از خواب به حالت وحشتناکی پریدم که چشمم به نگاه کثیف کسی خورد بوی الکل دهنش حالم رو بهم میزد
لبخند زشتی که گوشه ی لبش بود و فکر این که چه چیز هایی تو ذهنشه حالمو بد تر میکرد چند قدم به ستم امد با لودگی گفت جوووون
ببین اینجا چی داریم
هیچی نگفتم نه اینکه از قصد جوابش رو ندم اینقدر استرسم زیاد بود که حرفی در جوابش پیدا نمیکردم فقط نگاه کلافه ام رو به گوشه کنار اتاق میدوختم...
تو یه قدمیم وایساد و نگاه کثیفش رو به سر تا پام دوخت
تمام جراتی که داشتم رو جمع کردم
تو چشم هاش زل زدم
--تو می تونی منو از این جا ببری بیرون ؟؟
دستش روی بازو هام نشست و منو چرخوندو پشتم به دیوار تیکه داد هیچ حرکتی نتونستم بکنم ..
می تونستم تقلا کنم و از دستش خلاص شم ولی خودم نخواستم چون ممکن بود با اعصبانی شدنش همون لحظه کارمو تموم کنه لاقل این جوری می تونستم زمان بخرم
شالی که روی سرم بود رو باز کرد
و لباش چسپوند به پوست گردنم...
بغص بدی تو گلوم شکست و چشمام محکم بستم فقط امیدوار بودم کیارش سر برسه...
تو همون لحظه دم گوشمم زمزمه کرد.
من نه از تجاوز کردن خوشم میا نه از اینکه طرفم ساکت صامت باشه هیچ حرکتی نزنه.. تو می خوام از این جا بری بیرون منم می تونم از این جا خلاصت کنم ببرمت بیرون
پس باهم مامعله می کنیم قبوله؟
انقدر این دروز از دست این غول بیابونی شکنجه شده بودم که هیچی برام مهم نبود فقط میخواستم از در برم بیرون
-با بعضی که تو گلوم بود گفتم قبوله
فقط به این امید که یه نفر سر برسه
نتونه کارشو بکنه.
بعد ادامه داد اگه ازت راضی نباشم
بیرون رفتن از اینجا رو از فکرت بیرون کن
قلبم تالاپ تولوپ خودش رو به سینم می کوبید
نمیدونستم چی میخوام
هم میخواستم از این جهنم دره خلاص شم هم میخواستم کیارش هر لحظه بیاد و به دادم برسه
نفس عمیقی کشیدم و تو همون سینه ام نگهش داشتم که قطره اشکی از صورتم سرازیر شد
وحشیانه شروع کرد به پاره کردن لباس هام
وقتی که نگاه پر هوسش به بدنم افتاد فهمیدم چه غلطی کردم
همون لحظه شروع کردم اسم کیارش رو صدا زدن که با کارم جری شد
و محکم به دهنم کوبید که مزه شور خون رو توی دهنم حس کردم
با تمام وجود میخواستم از این جا خلاص شم ولی الان که فکر میکنم نه با بی ابرو کردن خودم
هولش دادم و شروع کردم به تقلا که محکم به شکمم زد
جیغ محکمی زدم که
همون لحظه در با شتاب باز شد و قامت ترسیده کیارش نمایان شد
نعره بلندی زد.........
ادامه دارد......
۷.۴k
۲۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.