رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_سی_هفتم
+ مرگ عزیز ترینم که داداشمه، ماهان و مهردادم عمو ها من، پوریا و پویا هم پسر عمه ها من ، ارش هم همونه که اون روز تو دانشگاه دخلت رو اورد
کیارش با حرف خشمگین نگاهم کرد و پوزخندی بهم زد و گفت
کیارش : اها همون دوست پسر محترمتون
+ ارش فقط پسر عمومه و برام حکم دانیار رو داره
کیارش نگاهی بهم کرد و با گفت
کیارش : عجب ادم لب به اصطلاح برادرش رو میبوسه اونم انقدر عمیق
با حرفی که زد یاد اون روز افتادم از خنده مرده بودم چشمکی به پیمان زدم گفتم
+ اها اون روز رو میگی
پیمان با حرفم به خنده افتاده بود که کیا گفت
کیارش: مرگ چته واسه چی میخندی
پیمان : دلارام اذیتش نکن خب
چشمکی بهش زدم گفتم
+ کیا اون روز همش فیلم بود
کیارش : یعنی چی خب/:
+ یعنی بجای لب ارش دست خودمو بوسیدم
بعد با پیمان از خنده پخش زمین شدیم
ک کیا پاشد رف گفت
کیارش : الشفاه کل اسکلین ، پیمان پاشو بیا کلتو بزار اینم بخوابه
و از در خارج شد
پیمان : ایول خوب حالشو گرفتی
با خنده گفتم ما دوتا کارمون همینه اونم تلافی میکنه مطمئن باش
پیمان میخواست از در خارج شه که نگاه پر استرسی بهش کردم که گفت
پیمان : میترسی؟
+ اره میشه بمونی
پیمان لبخند برادرانه ای زد و گفت می مونم
★★★★★★★★★★★★★★★★★★
صبح با صدای ترمز ماشین چشامو باز کردم خواستم بلند شم که پاهام لرزید و به زانو به زمین افتادم
پیمان از صدای پام وحشت زده از خواب بلند شد نگاهی بهم کرد و گفت چیشده
+ یکی اومد فکر کنم بابام باشه
پیمان نگاهی به بیرون کرد گفت اراده دراز بکش
با حرفی که زد چیزی تو قلبم فرو ریخت مثل اینکه متوجه ناراحتیم شد که به سمتم اومد برادرانه دست های کوچیکم رو توی دست های مردونه اش گرفت و گفت نگران نباش میان بالاخره
که همون لحظه کیا وارد اتاق شد متعجب به دست های ما نگاه کرد وگفت......
#پارت_سی_هفتم
+ مرگ عزیز ترینم که داداشمه، ماهان و مهردادم عمو ها من، پوریا و پویا هم پسر عمه ها من ، ارش هم همونه که اون روز تو دانشگاه دخلت رو اورد
کیارش با حرف خشمگین نگاهم کرد و پوزخندی بهم زد و گفت
کیارش : اها همون دوست پسر محترمتون
+ ارش فقط پسر عمومه و برام حکم دانیار رو داره
کیارش نگاهی بهم کرد و با گفت
کیارش : عجب ادم لب به اصطلاح برادرش رو میبوسه اونم انقدر عمیق
با حرفی که زد یاد اون روز افتادم از خنده مرده بودم چشمکی به پیمان زدم گفتم
+ اها اون روز رو میگی
پیمان با حرفم به خنده افتاده بود که کیا گفت
کیارش: مرگ چته واسه چی میخندی
پیمان : دلارام اذیتش نکن خب
چشمکی بهش زدم گفتم
+ کیا اون روز همش فیلم بود
کیارش : یعنی چی خب/:
+ یعنی بجای لب ارش دست خودمو بوسیدم
بعد با پیمان از خنده پخش زمین شدیم
ک کیا پاشد رف گفت
کیارش : الشفاه کل اسکلین ، پیمان پاشو بیا کلتو بزار اینم بخوابه
و از در خارج شد
پیمان : ایول خوب حالشو گرفتی
با خنده گفتم ما دوتا کارمون همینه اونم تلافی میکنه مطمئن باش
پیمان میخواست از در خارج شه که نگاه پر استرسی بهش کردم که گفت
پیمان : میترسی؟
+ اره میشه بمونی
پیمان لبخند برادرانه ای زد و گفت می مونم
★★★★★★★★★★★★★★★★★★
صبح با صدای ترمز ماشین چشامو باز کردم خواستم بلند شم که پاهام لرزید و به زانو به زمین افتادم
پیمان از صدای پام وحشت زده از خواب بلند شد نگاهی بهم کرد و گفت چیشده
+ یکی اومد فکر کنم بابام باشه
پیمان نگاهی به بیرون کرد گفت اراده دراز بکش
با حرفی که زد چیزی تو قلبم فرو ریخت مثل اینکه متوجه ناراحتیم شد که به سمتم اومد برادرانه دست های کوچیکم رو توی دست های مردونه اش گرفت و گفت نگران نباش میان بالاخره
که همون لحظه کیا وارد اتاق شد متعجب به دست های ما نگاه کرد وگفت......
۴.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.