یوری رفت بخوابه
𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲'
𝘀𝗲𝗮𝘀𝗼𝗻:𝟮
𝗣𝗮𝗿𝘁:𝟱
یوری رفت بخوابه
مطمعن بودم یوری خودشو اینطوری جلوه میداد اون بیشتر من داشت زجر میکشید
دوباره روی تخت دراز کشیدم
دلم برا جونگ کوک تنگ شده بود خیلی زیاد
اتفاقاتی که تو این چند سال افتاده بود و مرور میکردم و دوباره اشک تو چشمام حلقه زد
دستی دور کمرم احساس کردم
برگشتم
جونگ کوک بود
_کوک
+ جانم
محکم بغلش کردم
اشکام رو شونش میریخت
_میدونی چقدر فکر و خیال کردم؟ هقق
+ببخشید خانوم کوچولو نگرانت کردم حالا که اینجام گریه نکن هومم
_نمیخام نمیخام توهم مثل مامان بابام.....(گریه)
+ وایسا ببینم یعنی فکر کردی من به این زودیا میمیرم؟
_نه ولی معلوم نیست کی اونو روی دیوار نوشته
+ نگران نباش خانوم کوچولو فقط شاید برای مدتی نتونم پیشت بمونم
_چ چی م منظورت چیه م ..میخای ا ..از پیش..م بریی؟ (گریه)
+ نه مگه من میتونم ترو ترک کنم؟ مگه میتونم تو و اون کوچولو رو ترک کنم؟
_نمیزارمم نمیزارمم
+اوهه خانوم کوچولو اذیت نکن دیگهه اصلا این قضیرو ولش کن دوست داری
اسم بچمون چی باشه؟
اشکامو با دستاش پاک کرد
_تاحالا بهش فکر نکردم
+ خب الان بهش فکر کن
_تو بگو چه اسمیو دوست داری؟
+ خب اگه دختر بود یونا و اگه پسر بود هان مین
_از قبل انتخاب کردی نه؟
+اوهوم
5 ماه بعد...
پنج ماه گذشت و
جونگ کوک رفته بود دنبال پرونده ای که معلوم نبود ازش زنده بیرون بیاد و من با این بچه تو شکمم ....
نمیتونستم کمکش کنم هیچ خبری ازش نداشتم
خیلی میترسیدم خیلی
هیچ کاری از دستم بر نمیومد
πاتت
_هومم
πبیا ببین چه شیر موزی درست کردم
_نمیخام
πعع تو که عاشق شیر موز بودی ناز نکن دیگه
لیوانو داد دستم
πنخوری خودم میکنم تو حلقت برا بچت بده هیچی نمیخوری
نشست کنارم
πحالا که جنسیت بچه ی مشخص شد اسمشو چی میخای بزاری
_یونا اسمشو میزارم یونا
شرط برای 5 پارت بعدی..
لایک:18
کامنت:70
𝘀𝗲𝗮𝘀𝗼𝗻:𝟮
𝗣𝗮𝗿𝘁:𝟱
یوری رفت بخوابه
مطمعن بودم یوری خودشو اینطوری جلوه میداد اون بیشتر من داشت زجر میکشید
دوباره روی تخت دراز کشیدم
دلم برا جونگ کوک تنگ شده بود خیلی زیاد
اتفاقاتی که تو این چند سال افتاده بود و مرور میکردم و دوباره اشک تو چشمام حلقه زد
دستی دور کمرم احساس کردم
برگشتم
جونگ کوک بود
_کوک
+ جانم
محکم بغلش کردم
اشکام رو شونش میریخت
_میدونی چقدر فکر و خیال کردم؟ هقق
+ببخشید خانوم کوچولو نگرانت کردم حالا که اینجام گریه نکن هومم
_نمیخام نمیخام توهم مثل مامان بابام.....(گریه)
+ وایسا ببینم یعنی فکر کردی من به این زودیا میمیرم؟
_نه ولی معلوم نیست کی اونو روی دیوار نوشته
+ نگران نباش خانوم کوچولو فقط شاید برای مدتی نتونم پیشت بمونم
_چ چی م منظورت چیه م ..میخای ا ..از پیش..م بریی؟ (گریه)
+ نه مگه من میتونم ترو ترک کنم؟ مگه میتونم تو و اون کوچولو رو ترک کنم؟
_نمیزارمم نمیزارمم
+اوهه خانوم کوچولو اذیت نکن دیگهه اصلا این قضیرو ولش کن دوست داری
اسم بچمون چی باشه؟
اشکامو با دستاش پاک کرد
_تاحالا بهش فکر نکردم
+ خب الان بهش فکر کن
_تو بگو چه اسمیو دوست داری؟
+ خب اگه دختر بود یونا و اگه پسر بود هان مین
_از قبل انتخاب کردی نه؟
+اوهوم
5 ماه بعد...
پنج ماه گذشت و
جونگ کوک رفته بود دنبال پرونده ای که معلوم نبود ازش زنده بیرون بیاد و من با این بچه تو شکمم ....
نمیتونستم کمکش کنم هیچ خبری ازش نداشتم
خیلی میترسیدم خیلی
هیچ کاری از دستم بر نمیومد
πاتت
_هومم
πبیا ببین چه شیر موزی درست کردم
_نمیخام
πعع تو که عاشق شیر موز بودی ناز نکن دیگه
لیوانو داد دستم
πنخوری خودم میکنم تو حلقت برا بچت بده هیچی نمیخوری
نشست کنارم
πحالا که جنسیت بچه ی مشخص شد اسمشو چی میخای بزاری
_یونا اسمشو میزارم یونا
شرط برای 5 پارت بعدی..
لایک:18
کامنت:70
- ۱۳.۰k
- ۱۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط