وقتی که پرنسسم خوابه
بعد از ۴۰دقیقه ا. ت بهوش امد
_حالت خوبه؟
+برای تو مگه مهمه؟
_اگه نبودی الان زنده نبودی
+پس لطفا کاری نکن
_عهه باشه
اسلحه رو گذاشت رو سر ات و ات فقط داشت نگاش میکرد
_نه افرین شجاع شدی
+تو دل و جرعت این کارا رو نداری. حتی مطمئنم مافیا هم نیستی
_دهنتو ببند
+نبندم چه کار میکنی
-هنوز نمیدونی که مادر و خواهرت پیش منن؟
+اصلا بکش، دیگه برام مهم نیست
ات توی ذهنش «این نقطه ضعف من رو فهمیده هی تحدید میکنه»
تلفن زنگ خورد و تهیونگ از اتاق رفت بیرون
مکالمه بین تهیونگ و کوک📱
_چیه؟
♛ته بدو بیا انبار
_چرا؟
♛فقط تو بیا
_ایششش باشه
_هی من میرم پیش کوک تو همینجا بمون
+باش
تهیونگ از خونه رفت و بعد از ۵دقیقه کوک وارد خونه شد
+یاع مگه تهیونگ نیومد پیش تو؟
♛چرا اما
+اما..؟
♛تو میخوای از دست ته فرار کنی؟
+ا.. اره
♛پس دنبالم بیا عزیزم
+چی؟
♛عزیزم تیکه کلامه
+اها
داشتن میرفتن بیرون که نگهبان گفت
✓کجا؟ اقای کیم گفتن خارج نشه
♛احمق خود اربابت گفته ببرمش چون لویی داره میاد گفت ببرمش جایی امن
✓بله چشم بفرمایید
رفتن تو ماشین
+تو گفی فراریم میدی
♛توقع داشتی بگم داریم فرار میکنیم؟
+اوه راست میگی
[رسیدن به یه لباس فروشی]
+اینجا؟
♛توی لباسات ردیاب گذاشتن بدو باید یکی رو برداریم
+باشه
(لباس رو عوض کرد و رفتن بیرون شهر توی یه خونه روستایی)
♛چند روز اینجا میمونیم تا تهیونگ پیدامون نکنه بعدشم میریم کانادا
+میریم؟
♛تکی نمیتونی بری چون من فراریت دادم
_حالت خوبه؟
+برای تو مگه مهمه؟
_اگه نبودی الان زنده نبودی
+پس لطفا کاری نکن
_عهه باشه
اسلحه رو گذاشت رو سر ات و ات فقط داشت نگاش میکرد
_نه افرین شجاع شدی
+تو دل و جرعت این کارا رو نداری. حتی مطمئنم مافیا هم نیستی
_دهنتو ببند
+نبندم چه کار میکنی
-هنوز نمیدونی که مادر و خواهرت پیش منن؟
+اصلا بکش، دیگه برام مهم نیست
ات توی ذهنش «این نقطه ضعف من رو فهمیده هی تحدید میکنه»
تلفن زنگ خورد و تهیونگ از اتاق رفت بیرون
مکالمه بین تهیونگ و کوک📱
_چیه؟
♛ته بدو بیا انبار
_چرا؟
♛فقط تو بیا
_ایششش باشه
_هی من میرم پیش کوک تو همینجا بمون
+باش
تهیونگ از خونه رفت و بعد از ۵دقیقه کوک وارد خونه شد
+یاع مگه تهیونگ نیومد پیش تو؟
♛چرا اما
+اما..؟
♛تو میخوای از دست ته فرار کنی؟
+ا.. اره
♛پس دنبالم بیا عزیزم
+چی؟
♛عزیزم تیکه کلامه
+اها
داشتن میرفتن بیرون که نگهبان گفت
✓کجا؟ اقای کیم گفتن خارج نشه
♛احمق خود اربابت گفته ببرمش چون لویی داره میاد گفت ببرمش جایی امن
✓بله چشم بفرمایید
رفتن تو ماشین
+تو گفی فراریم میدی
♛توقع داشتی بگم داریم فرار میکنیم؟
+اوه راست میگی
[رسیدن به یه لباس فروشی]
+اینجا؟
♛توی لباسات ردیاب گذاشتن بدو باید یکی رو برداریم
+باشه
(لباس رو عوض کرد و رفتن بیرون شهر توی یه خونه روستایی)
♛چند روز اینجا میمونیم تا تهیونگ پیدامون نکنه بعدشم میریم کانادا
+میریم؟
♛تکی نمیتونی بری چون من فراریت دادم
۳.۳k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.