قسمت نوزدهم فاصله ای به وسعت ابد

( قسمت نوزدهم: فاصله ای به وسعت ابد )
.
بین راه توقف کردم ... کنترل اشک و احساسم دست خودم نبود ... خم شدم و از صندلی عقب بسته رو برداشتم ... .
.
قرآن حنیف با یه ریکوردر توش بود ... آخر قرآن نوشته بود ... خواب بهشت دیده ام ... ان شاء الله خیر است ... این قرآن برسد به دست استنلی ... .
یه برگ لای قرآن گذاشته بود ... دوست عزیزم استنلی، هر چند در دوریت، اینجا بیش از گذشته سخت می گذرد اما این روزها حال خوشی دارم ... امیدوارم این قرآن و نامه به دستت برسد ... تنها دارایی من بود که فکر می کنم به درد تو بخورد ... تو مثل برادر من بودی ... و برادرها از هم ارث می برند ... این قرآن، هدیه من به توست ... دوست و برادرت، حنیف ...
.
.
دیگه گریه ام، قطرات اشک نبود ... ضجه می زدم ... اونقدر بلند که افراد با وحشت از کنارم دور می شدند ... اصلا برام مهم نبود ... من هیچ وقت، هیچ کس رو نداشتم ... و حالا تنها کسی رو از دست داده بودم که توی دنیای به این بزرگی .... به چشم یه انسان بهم نگاه می کرد ... دوستم داشت ... بهم احترام میذاشت ... تنها دوستم بود ... دوستی که به خاطر مواد، بین ما فاصله افتاد ... فاصله ای به وسعت ابد ... .
.
له شده بودم ... داغون شده بودم ... از داخل می سوختم ... لوله شده بودم روی زمین و گریه می کردم ...
.
#شیعه
#ره_یافته
#تازه_مسلمان
دیدگاه ها (۹)

. بهش می گفتند: انحصار طلب، دیکتاتور، مرفه، پولدار. دوستانش ...

مطلبش عالیهبهشتی ها...بهشتی فقط یک نام نیست که هر سال در هفت...

( قسمت هجدهم: باور نمی کنم ).اسلحه به دست رفتم سمت شون ... د...

( قسمت هفدهم: وصیت ).داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از...

پارت ۳

سرزمینی که...هردویمان را در آغوش کشیدطرحی انداخت به وسعت یک ...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط