PART35
(ویو جونگ کوک)
وسایلش و گذاشتم توی ماشین و سوار شدیم
_جونگ کوک من....من هنوز باید با تو زندگی کنم؟
+خب...آره
_آها
دیگه تا رسیدن به خونه حرفی نزدیم
_سلام خانم مین
@سلام دخترم وای چقدر خوشحالم که حالت خوبه
_ممنونم
یونا رفت توی اتاق خودش
+آجوما حواست به یونا باشه هر غذایی نباید بخوره و اینکه نذار کار بکنه
@باشه
منم رفتم سمت اتاقم که دیدم از اتاق یونا صدای گریه میاد رفتم و در زدم
_بله
+میتونم بیام تو
_بفرمایین
رفتم تو دیدم داره اشکاش و پاک میکنه
+یونا چیزی شده
_نه
+مطمعنی آخه چند لحظه پیش صدای گریه شنیدم
_آره مطمعنم چیزی نیست
+باشه
(ویو یونا)
دیگه نتونستم طاقت بیارم و زدم زیر گریه و بلند گریه میکردم کوک برگشت سمت و اومد بغلم کرد
+چی شده یونا آروم باش
نمیدونستم چی میگم هرچی توی دلم بود و گفتم
_دیگه نمیتونم این وضعیت رو تحمل کنم اصلا تکلیفت با خودت معلوم هست یه روز مهربون و دلسوز میشی یه روز سرد و بی احساس حداقل تکلیف من و معلوم کن من عاشقتم ولی نمیتونم احساساتت رو درک کنم(با گریه)
به خودم اومدم به کوک نگاه کردم که دیدم داره با لبخند نگام میکنه
_ببخشید نباید اینا رو میگفتم
+خب راستش میخواستم اولین نفری که اعتراف میکنه من باشم ولی مثل اینکه تو خیلی اجله داشتی
_چی
+دنبال یه فرست بودم تا ازت خواستگاری کنم فکر کنم فرست خوبی باشه......یونا با من ازدواج میکنی
_خب....خب....واقعی دیگه آره
+معلومه یونا من عاشقتم
_خب قبوله
همدیگه رو بغل کردن ماچ و بوسه و دیگه از این کارا
(چند ماه بعد)
+یونا زود باش دیگه
_باشه صبر داشته باش(خنده)
عکاس:خب آمده این؟
+بله
عکاس:یک...دو...سه...خب کاره شما دیگه تمومه
+ممنونم
(ویو جونگ کوک)
روبه روی عاقد منتظر یونا بودم که ورود عروس رو اعلام کردن
برگشتم سمتش دست توی دست برادرش میومد سمتم محو نگاه کردنش بودم که خجالت کشید و سرش و انداخت پایین برادرش دستا مون رو گذاشت توی دست همدیگه و صحنه رو ترک کرد
+خیلی دوست دارم
_من بیشتر
+من خیلی بیشتر
_(تک خنده)
عاقد:خب خانم پارک یونا قسم میخورید که تا آخر عمرتون به آقای جئون جونگ کوک وفادار بمونید و عشق بورزید
_بله قسم میخورم
عاقد:وشما آقای جئون جونگ کوک آیا حاضرید که تا آخر عمرتون به خانم پارک یونا وفادار بمونید و عشق بورزید
+از سمیم قلبم بله
عاقد:ومن شما رو زن و شوهر اعلام میکنم
همه:دست جیغ هورا
دیگه نتونستم تحمل کنم و لبای یونا رو بوس کردم
همه:دست و اووووووو
و اون ها به خوبی خوشی زندگی کردن و چند سال بعد هم دوتا پسر خوشگل و جیگر به دنیا آوردن
خب دیگه قصه ما به سر رسید یونا به خونه بخت رسید😂😂
내 노예🖤
وسایلش و گذاشتم توی ماشین و سوار شدیم
_جونگ کوک من....من هنوز باید با تو زندگی کنم؟
+خب...آره
_آها
دیگه تا رسیدن به خونه حرفی نزدیم
_سلام خانم مین
@سلام دخترم وای چقدر خوشحالم که حالت خوبه
_ممنونم
یونا رفت توی اتاق خودش
+آجوما حواست به یونا باشه هر غذایی نباید بخوره و اینکه نذار کار بکنه
@باشه
منم رفتم سمت اتاقم که دیدم از اتاق یونا صدای گریه میاد رفتم و در زدم
_بله
+میتونم بیام تو
_بفرمایین
رفتم تو دیدم داره اشکاش و پاک میکنه
+یونا چیزی شده
_نه
+مطمعنی آخه چند لحظه پیش صدای گریه شنیدم
_آره مطمعنم چیزی نیست
+باشه
(ویو یونا)
دیگه نتونستم طاقت بیارم و زدم زیر گریه و بلند گریه میکردم کوک برگشت سمت و اومد بغلم کرد
+چی شده یونا آروم باش
نمیدونستم چی میگم هرچی توی دلم بود و گفتم
_دیگه نمیتونم این وضعیت رو تحمل کنم اصلا تکلیفت با خودت معلوم هست یه روز مهربون و دلسوز میشی یه روز سرد و بی احساس حداقل تکلیف من و معلوم کن من عاشقتم ولی نمیتونم احساساتت رو درک کنم(با گریه)
به خودم اومدم به کوک نگاه کردم که دیدم داره با لبخند نگام میکنه
_ببخشید نباید اینا رو میگفتم
+خب راستش میخواستم اولین نفری که اعتراف میکنه من باشم ولی مثل اینکه تو خیلی اجله داشتی
_چی
+دنبال یه فرست بودم تا ازت خواستگاری کنم فکر کنم فرست خوبی باشه......یونا با من ازدواج میکنی
_خب....خب....واقعی دیگه آره
+معلومه یونا من عاشقتم
_خب قبوله
همدیگه رو بغل کردن ماچ و بوسه و دیگه از این کارا
(چند ماه بعد)
+یونا زود باش دیگه
_باشه صبر داشته باش(خنده)
عکاس:خب آمده این؟
+بله
عکاس:یک...دو...سه...خب کاره شما دیگه تمومه
+ممنونم
(ویو جونگ کوک)
روبه روی عاقد منتظر یونا بودم که ورود عروس رو اعلام کردن
برگشتم سمتش دست توی دست برادرش میومد سمتم محو نگاه کردنش بودم که خجالت کشید و سرش و انداخت پایین برادرش دستا مون رو گذاشت توی دست همدیگه و صحنه رو ترک کرد
+خیلی دوست دارم
_من بیشتر
+من خیلی بیشتر
_(تک خنده)
عاقد:خب خانم پارک یونا قسم میخورید که تا آخر عمرتون به آقای جئون جونگ کوک وفادار بمونید و عشق بورزید
_بله قسم میخورم
عاقد:وشما آقای جئون جونگ کوک آیا حاضرید که تا آخر عمرتون به خانم پارک یونا وفادار بمونید و عشق بورزید
+از سمیم قلبم بله
عاقد:ومن شما رو زن و شوهر اعلام میکنم
همه:دست جیغ هورا
دیگه نتونستم تحمل کنم و لبای یونا رو بوس کردم
همه:دست و اووووووو
و اون ها به خوبی خوشی زندگی کردن و چند سال بعد هم دوتا پسر خوشگل و جیگر به دنیا آوردن
خب دیگه قصه ما به سر رسید یونا به خونه بخت رسید😂😂
내 노예🖤
۹.۲k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.