PART34
(ویو یونا)
چشام و باز کردم نمیتونستم بدنم و تکون بدم توی یه اتاق سفید بودم آخرین چیزی که یادمه این بود که بردنم توی یه بیابون در باز شد و یه نفر وارد اتاق شد دویید سمتم
+به هوش اومدی؟ حالت خوبه؟
_چه خبر شده؟من کجام؟تو کی هستی؟
+چیزی نیست نگران نباش الان حالت خوب نیست بزار بهتر شدی برات توضیح میدم
_نه الان میخوام بدونم
+فقط همین و بدون که الان توی بیمارستانیم،باشه ؟بعدا بهت توضیح میدم
وقتی گفت بیمارستان خیالم راحت شد حتما امن
(ویو جونگ کوک)
دکتر بهم گفته بود که وقتی به هوش بیاد امکان داره کسی یا چیزی یادش نیاد برای همین تعجب نکردم و لی قلبم شکست من عاشقش بودم ولی اون حتی الان نمیدونه من کی هستم از اتاق اومدم بیرون و دکتر رو خبر کردم
^خب وضعیتش نرماله ولی باید مواظبش باشین
+ممنونم دکتر
دکتر رفت بیرون
_میشه برام توضیح بدین چه اتفاقی افتاده
+یکم که بگذره یادت میاد
_یعنی چی
+هیچی ولش کن استراحت کن
از اتاق اومدم بیرون
بزار خودش یادش بیاد شاید اینجوری کم تر ازیتشه
(ویو یونا)
دو روز گذشته من هنوز توی بیمارستانم یه چیزایی یادم اومده ولی کامل نیست کوک اومد داخل و یه پلاستیک پر خوراکی دستش بود
+ببین چی آوردم امروز میتونی هرچی دوست داشتی بخوری
_ببین کوک من یه چیزایی یادم اومده ولی کامل نیست میشه برام توضیح بدی چه اتفاقی افتاده تا کاملا یادم بیاد
+عا.....خب باشه
_ممنونم
کل ماجرا رو برام تعریف کرد و من یه سری چیزا یادم اومد
_پس تو من و خریدی من چند ماه پیش تو زندگی کردم بعد دشمنا ی تو فکر کردن من نامزدتم من و دزدیدن بهم سم دادن و حالم بد شد و تو من و آوردی اینجا؟..درسته؟
+آره
_آها خب فکر کنم یه چیزایی یادم اومد
+خب امید وارم خواهر و برادرت رو یادت باشه
_چی
کوک رفت کنار و سویا و سوهو اومدن داخل بعد دوییدن سمتم و بغلم کردن منم تمام خاطراتم باهاشون و یادم اومد گریم گرفت و محکم بغلشون کردم
_چه طور تونستین بامن یه همچین کاری بکنیم؟(با گریه)
&متاسفم یونا متاسفم
_من فقط فقط دلم براتون تنگ شده بود(گریه)
/ببخشید یونا تو مارو میبخشی؟
_معلومه شما تنها کسایی هستین که من دارم
الان یه هفته گذشته من تمام خاطراتم رو یادم اومده امروز مرخص میشم داشتم وسایلم و جمع میکردم که کوک اومد داخل اتاق
+کمک لازم نداری؟
_خب....نه ممنون
+باشه
_کوک
+بله
_ممنونم که نجاتم دادی راستش اصلا فکر نمیکردم بهم کمک کنی
+چرا باید همچین فکری میکردی
_خب....من فقط یه خدمت کار بودم و تو برای خرید من پول زیادی دادی چرا باید از یه قرار داد چند میلیارد وونی به خاطر من میگذشتی؟
+یونا من......
_چرا حرفت رو خوردی چیزی میخوای بگی؟
+نه
내 노예🖤
چشام و باز کردم نمیتونستم بدنم و تکون بدم توی یه اتاق سفید بودم آخرین چیزی که یادمه این بود که بردنم توی یه بیابون در باز شد و یه نفر وارد اتاق شد دویید سمتم
+به هوش اومدی؟ حالت خوبه؟
_چه خبر شده؟من کجام؟تو کی هستی؟
+چیزی نیست نگران نباش الان حالت خوب نیست بزار بهتر شدی برات توضیح میدم
_نه الان میخوام بدونم
+فقط همین و بدون که الان توی بیمارستانیم،باشه ؟بعدا بهت توضیح میدم
وقتی گفت بیمارستان خیالم راحت شد حتما امن
(ویو جونگ کوک)
دکتر بهم گفته بود که وقتی به هوش بیاد امکان داره کسی یا چیزی یادش نیاد برای همین تعجب نکردم و لی قلبم شکست من عاشقش بودم ولی اون حتی الان نمیدونه من کی هستم از اتاق اومدم بیرون و دکتر رو خبر کردم
^خب وضعیتش نرماله ولی باید مواظبش باشین
+ممنونم دکتر
دکتر رفت بیرون
_میشه برام توضیح بدین چه اتفاقی افتاده
+یکم که بگذره یادت میاد
_یعنی چی
+هیچی ولش کن استراحت کن
از اتاق اومدم بیرون
بزار خودش یادش بیاد شاید اینجوری کم تر ازیتشه
(ویو یونا)
دو روز گذشته من هنوز توی بیمارستانم یه چیزایی یادم اومده ولی کامل نیست کوک اومد داخل و یه پلاستیک پر خوراکی دستش بود
+ببین چی آوردم امروز میتونی هرچی دوست داشتی بخوری
_ببین کوک من یه چیزایی یادم اومده ولی کامل نیست میشه برام توضیح بدی چه اتفاقی افتاده تا کاملا یادم بیاد
+عا.....خب باشه
_ممنونم
کل ماجرا رو برام تعریف کرد و من یه سری چیزا یادم اومد
_پس تو من و خریدی من چند ماه پیش تو زندگی کردم بعد دشمنا ی تو فکر کردن من نامزدتم من و دزدیدن بهم سم دادن و حالم بد شد و تو من و آوردی اینجا؟..درسته؟
+آره
_آها خب فکر کنم یه چیزایی یادم اومد
+خب امید وارم خواهر و برادرت رو یادت باشه
_چی
کوک رفت کنار و سویا و سوهو اومدن داخل بعد دوییدن سمتم و بغلم کردن منم تمام خاطراتم باهاشون و یادم اومد گریم گرفت و محکم بغلشون کردم
_چه طور تونستین بامن یه همچین کاری بکنیم؟(با گریه)
&متاسفم یونا متاسفم
_من فقط فقط دلم براتون تنگ شده بود(گریه)
/ببخشید یونا تو مارو میبخشی؟
_معلومه شما تنها کسایی هستین که من دارم
الان یه هفته گذشته من تمام خاطراتم رو یادم اومده امروز مرخص میشم داشتم وسایلم و جمع میکردم که کوک اومد داخل اتاق
+کمک لازم نداری؟
_خب....نه ممنون
+باشه
_کوک
+بله
_ممنونم که نجاتم دادی راستش اصلا فکر نمیکردم بهم کمک کنی
+چرا باید همچین فکری میکردی
_خب....من فقط یه خدمت کار بودم و تو برای خرید من پول زیادی دادی چرا باید از یه قرار داد چند میلیارد وونی به خاطر من میگذشتی؟
+یونا من......
_چرا حرفت رو خوردی چیزی میخوای بگی؟
+نه
내 노예🖤
۸.۷k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.