اسمعشق جاودان

اسم:عشق جاودان
پارت:۷
ویو دازای
نیم نگاهی بهش انداختم خوابیده بود و موهاش روی صورتش بود میتونستم تنها تا اخر عمرم بهش نگاه کنم و خسته نشم

رسیدیم خونهی من دلم نیومد بیدارش کنم پس بغلش کردم و به سمت اتاق خودم بردمش و روی تخت گذاشتم و ملافه رو کشیدم روش


لباس هامونو عوض کردم و رفتم روی کاناپه خوابیدم و سیاهی......

ویو چویا
بیدار شدم دیدم لباس هام عوض شده و توی یه اتاقی با تم سیاه ام از اتاق زدم بیرون دازای رو روی مبل دیدم که خوابیده برعکس چهرش خیلی ناناز بود


بیخیال شدم به سمت در رفتم و بعد چشمام گرد شد
خونهش رسما یه عمارت با خدمه بود این مرد چقدر پول داره
با صدایی از پشت سرم برگشتم دازای بود
و


ویو دازای
با صدای در بیدار شدم چویا رو دیدم که چشماش گرد بود خیلی سعی کردم نخندم
لب زدم
دازای :به چی نگاه میکنی
چویا:خونت خیلی بزرگه
دیدگاه ها (۳)

رمان:عشق جاودانپارت:هشتم ویو دازایچویا:خونت خیلی بزرگه دازای...

رمان:عشق جاویدان پارت:نهویو دازای دازای:خب.... چویا:خب؟دازای...

رمان: عشق جاودانپارت:ششچویا: هوی چیکار داری میکنی منو بزار ز...

رمان: عشق جاودانپارت: پنجویو دازای ماشه رو کشیدم ولی نتونستم...

قهوه تلخپارت ۵۸ ویو چویا با بوی خوبی چشمام رو باز کردم. دازا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط