پارت ۴۲
پارت ۴۲
گوشیم رو نتونستم تو ویلا پیدا کنم و از هر کی هم می پرسیدم نمی دونست گوشیم کجاست.
از طرفیم رو سایلنت بود .
بیخیال شدم و داشتم از راهرو رد می شدم که صدای نیما و بهزاد توجه ام رو جلب کرد .
نیما : جوابت رو نداد؟
بهزاد : نه بابا یه صفحه واسش تایپ کردم بعد یه کلمه هم جواب نداده .
نیما : تو باید هر جوری شده باهاش دوست شی .
اینا داشتن درباره کی حرف می زدن الان ؟
بهزاد : نگاه گوشیش که پیشمونه از اینجا پیام بده به من از اون پیامای عاشقانه و اینا بعد راحت می تونیم علیه ش استفاده کنیم .
با چشای گشاد شده به در خیره شدم داشتن چیکار می کردن .
آرش که دید من فالگوش وایسادم یه اشاره کرد که چه خبره ؟
منم با ایما اشاره جریان و گفتم .
آرش با اشاره من در رو باز کرد و گفت متاسفم ولی حرفاتون رو کامل شنیدم .
رنگشون پرید و هر دوشون با تته پته گفتن : از... چی... حرف.... می زنی ؟
با اعصبانیت گفتم : گوشیم رو بده بهزاد .
بهزاد : همشو شنیدی دیگه ؟
من : آره و باید بگم نقتشتون حرف نداشت .
بهزاد با یه پوزخند گفت : و اینم شنیدی که تو ....
نتونست حرفش رو کامل کنه چون آرش با یه ضربه نقش بر زمینش کرد و با قیافه برافروختش نگاش کرد .
من : آرش بزار حرفش رو بزنه ببینم چی می خواد بگه .
آرش بدون هیچ حرفی دستم و گرفت و دنبال خودش کشوند .
من : صبر کن یه لحظه خوب .
نیما هم همونطور که با دو پشت سرمون میومد صدامون زد و گفت : دریا گوشیت .
من : نیما متاسفم برات واقعا ازت انتظار همچین رفتاری رو نداشتم .
آرشم کنار گوشیش آروم یچی گفت که نیما با ترس نگاش کرد .
فقط اسم خودم رو شنیدم بین حرفاشون اما با قیافه ای که آرش داشت امکان نداشت جواب بده .
حال : با یادآوری اون موضوع لبخندی زدم و به دریا خیره شدم .
حضور یه نفر رو کنارم احساس کردم .
برگشتم و یه پسر دیدم .
با اخم گفتم : بله کاری داشتین ؟
پسره : سلام سارینم خوشبختم .
یه نگاه به دستش و یه نگاه به قیافش انداختم و گفتم : سلام کارتون ؟
دستش رو پایین آورد و گفت : دیدم تنهایی گفتم چند کلمه ای با هم حرف بزنیم .
من : خیلی ممنون از حسن نیتتون ولی نیازی نیس .
از جام بلند شدم و رفتم سمت ویلا .
باز شدن در ویلا همراه شد با پرت شدن یه چیزی تو صورتم .
دماغم رو ماساژ دادم و گفتم : چه خبره اینجا ؟
آرش و آیدا با هم : از این بپرس .
عصبی در رو بستم و با قدم های محکم رفتم سمتشون .
من : خوب آیدا تو بگو .
آیدا به تلوزیون اشاره کرد و گفت : داشتم فیلم مورد علاقه ام رو نگاه می کردم که رفته بسکتبال گرفته .
من : آرش تو که بستکبال نگاه نمی کردی .
آرش : خوب از امروز می خوام نگاه کنم .
من : آرش بس کن مگه بچه ای خوب بزار فیلمش رو ببینه .
آرش : به یه شرط
من : بگو
آرش : باید واسم لازانیا درست کنه .
خندیدم و گفتم : شکمو
آیدا هم قبول کرد ...
گوشیم رو نتونستم تو ویلا پیدا کنم و از هر کی هم می پرسیدم نمی دونست گوشیم کجاست.
از طرفیم رو سایلنت بود .
بیخیال شدم و داشتم از راهرو رد می شدم که صدای نیما و بهزاد توجه ام رو جلب کرد .
نیما : جوابت رو نداد؟
بهزاد : نه بابا یه صفحه واسش تایپ کردم بعد یه کلمه هم جواب نداده .
نیما : تو باید هر جوری شده باهاش دوست شی .
اینا داشتن درباره کی حرف می زدن الان ؟
بهزاد : نگاه گوشیش که پیشمونه از اینجا پیام بده به من از اون پیامای عاشقانه و اینا بعد راحت می تونیم علیه ش استفاده کنیم .
با چشای گشاد شده به در خیره شدم داشتن چیکار می کردن .
آرش که دید من فالگوش وایسادم یه اشاره کرد که چه خبره ؟
منم با ایما اشاره جریان و گفتم .
آرش با اشاره من در رو باز کرد و گفت متاسفم ولی حرفاتون رو کامل شنیدم .
رنگشون پرید و هر دوشون با تته پته گفتن : از... چی... حرف.... می زنی ؟
با اعصبانیت گفتم : گوشیم رو بده بهزاد .
بهزاد : همشو شنیدی دیگه ؟
من : آره و باید بگم نقتشتون حرف نداشت .
بهزاد با یه پوزخند گفت : و اینم شنیدی که تو ....
نتونست حرفش رو کامل کنه چون آرش با یه ضربه نقش بر زمینش کرد و با قیافه برافروختش نگاش کرد .
من : آرش بزار حرفش رو بزنه ببینم چی می خواد بگه .
آرش بدون هیچ حرفی دستم و گرفت و دنبال خودش کشوند .
من : صبر کن یه لحظه خوب .
نیما هم همونطور که با دو پشت سرمون میومد صدامون زد و گفت : دریا گوشیت .
من : نیما متاسفم برات واقعا ازت انتظار همچین رفتاری رو نداشتم .
آرشم کنار گوشیش آروم یچی گفت که نیما با ترس نگاش کرد .
فقط اسم خودم رو شنیدم بین حرفاشون اما با قیافه ای که آرش داشت امکان نداشت جواب بده .
حال : با یادآوری اون موضوع لبخندی زدم و به دریا خیره شدم .
حضور یه نفر رو کنارم احساس کردم .
برگشتم و یه پسر دیدم .
با اخم گفتم : بله کاری داشتین ؟
پسره : سلام سارینم خوشبختم .
یه نگاه به دستش و یه نگاه به قیافش انداختم و گفتم : سلام کارتون ؟
دستش رو پایین آورد و گفت : دیدم تنهایی گفتم چند کلمه ای با هم حرف بزنیم .
من : خیلی ممنون از حسن نیتتون ولی نیازی نیس .
از جام بلند شدم و رفتم سمت ویلا .
باز شدن در ویلا همراه شد با پرت شدن یه چیزی تو صورتم .
دماغم رو ماساژ دادم و گفتم : چه خبره اینجا ؟
آرش و آیدا با هم : از این بپرس .
عصبی در رو بستم و با قدم های محکم رفتم سمتشون .
من : خوب آیدا تو بگو .
آیدا به تلوزیون اشاره کرد و گفت : داشتم فیلم مورد علاقه ام رو نگاه می کردم که رفته بسکتبال گرفته .
من : آرش تو که بستکبال نگاه نمی کردی .
آرش : خوب از امروز می خوام نگاه کنم .
من : آرش بس کن مگه بچه ای خوب بزار فیلمش رو ببینه .
آرش : به یه شرط
من : بگو
آرش : باید واسم لازانیا درست کنه .
خندیدم و گفتم : شکمو
آیدا هم قبول کرد ...
۲۱۷.۷k
۲۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.