مافیای من
#مافیای_من
P:72
(ویو ا.ت)
چند دقیقه از زمان حرکتمون گزشته بود که رو به سونگمین کردم و گفتم
ا.ت: جایی دارین تا برای مدت اونجا بمونیم؟
سرشو تکون دادو گفت
سونگمین: یه عمارت دیگه دور از اینجا داریم
سرمو به علامت خوبه تکون دادم و پامو روی گاز فشار دادم
حتما فکر کردن ما توی اون انفجار مردیم پس دنبالمون نمی اومدن و ما وقت برای جمع کردن باند داشتیم
*2ساعت بعد*
جلوی گوشی فروشی ای وایستادم و درحالی که کیفمو بر میداشتم گفتم
ا.ت: از ماشین پیاده نشو اونا من و نمیشناسن اما تورو چرا!!
سرشو تکون داد که از ماشین پیاده شدم و به سمت گوشی فروشی رفتم
با وارد شدنم نگاه پسر جوونی کهاونجا بود به سمتم برگشت
انگار که کارمند بود
با این فکر به سمتش رفتم و گفتم
ا.ت:.........
*چند مین بعد*
درحالی که از مغازه بیرون می اومدم به سمت ماشین رفتم
با نشستن تو ماشین دستمو توی کیفم فرو بردم و چندتا سیمکارت جدید از توش در آوردم
سیمکارت و توی گوشی گزاشتم و سرمو بالا آوردم که با چشمای گرد شده ی سونگمین که به سیمکارت ها زول زده بود گفتم
ا.ت: چیه؟!
سرشو آورد و با همون چشمهای گرد شده نگاهم کرد که گفتم
ا.ت:فکر کردی چجوری این همه سال هیونجین نتونسته پیدام کنه؟!
آب دهنشو صدا دار غورت داد که بیخیال شدم و گوشیمو به طرفش گرفتم
ا.ت: اونها فکر میکنن که هممون توی اون عمارت مردیم پس دنبالمون نمیگردن ولی اگه عضا رو ببینن سعی میکنن بکشنشون
بهشون زنگ بزن و بگو بیان یه اون عمارت
باشه ای گفت که گفتم
ا.ت: و یادت نره بهشون بگی سیمکارتشون رو بشکونن
P:72
(ویو ا.ت)
چند دقیقه از زمان حرکتمون گزشته بود که رو به سونگمین کردم و گفتم
ا.ت: جایی دارین تا برای مدت اونجا بمونیم؟
سرشو تکون دادو گفت
سونگمین: یه عمارت دیگه دور از اینجا داریم
سرمو به علامت خوبه تکون دادم و پامو روی گاز فشار دادم
حتما فکر کردن ما توی اون انفجار مردیم پس دنبالمون نمی اومدن و ما وقت برای جمع کردن باند داشتیم
*2ساعت بعد*
جلوی گوشی فروشی ای وایستادم و درحالی که کیفمو بر میداشتم گفتم
ا.ت: از ماشین پیاده نشو اونا من و نمیشناسن اما تورو چرا!!
سرشو تکون داد که از ماشین پیاده شدم و به سمت گوشی فروشی رفتم
با وارد شدنم نگاه پسر جوونی کهاونجا بود به سمتم برگشت
انگار که کارمند بود
با این فکر به سمتش رفتم و گفتم
ا.ت:.........
*چند مین بعد*
درحالی که از مغازه بیرون می اومدم به سمت ماشین رفتم
با نشستن تو ماشین دستمو توی کیفم فرو بردم و چندتا سیمکارت جدید از توش در آوردم
سیمکارت و توی گوشی گزاشتم و سرمو بالا آوردم که با چشمای گرد شده ی سونگمین که به سیمکارت ها زول زده بود گفتم
ا.ت: چیه؟!
سرشو آورد و با همون چشمهای گرد شده نگاهم کرد که گفتم
ا.ت:فکر کردی چجوری این همه سال هیونجین نتونسته پیدام کنه؟!
آب دهنشو صدا دار غورت داد که بیخیال شدم و گوشیمو به طرفش گرفتم
ا.ت: اونها فکر میکنن که هممون توی اون عمارت مردیم پس دنبالمون نمیگردن ولی اگه عضا رو ببینن سعی میکنن بکشنشون
بهشون زنگ بزن و بگو بیان یه اون عمارت
باشه ای گفت که گفتم
ا.ت: و یادت نره بهشون بگی سیمکارتشون رو بشکونن
۵.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.