مافیای من
#مافیای_من
P:73
(ویو ا.ت)
*چند ساعت بعد*
با رسیدنمون به عمارت ماشین و پشت درخت ها پارک کردم و از ماشین پیاده شدم که اونم پشت سرم پیاده شد
ماشین و قفل کردم و به سمت عمارت رفتم
به در عمارت رسیدم و به سمت سونگمین برگشتم
ا.ت:کلید
دستهای خالیشو بالا آوردو گفت
سونگمین: نکنه انتظار داشتی توی اون وضعیت کلید بردارم؟
با حرفش سرمو با دستام گرفتم و کلافه عقب اومدم
به عمارت نگاه کردم تا شاید راهی برای وارد شدنش پیدا کنم که با دیدن پنجره ی اتاقی که فاصله ی زیادی با زمین نداشت لبخند کوچیکی زدم
به سمتش رفتم و دقیقا زیرش قرار گرفتم که سونگمین گفت
سونگمین: نگو که میخای........
میون حرفش پریدم
ا.ت: دقیقا میخام همینو بگم
به سمتم اومد و دقیقا کنارم قرار گرفت
سونگمین:میدونی که بیوفتی هیونجین کلمو میکنه دیگه؟
سرمو تکون دادم و گفتم
ا.ت: ولی من قرار نیست بیافتم
تو کمکم میکنی
با حرفم قیافش توهم رفت
سونگمین: ها!؟
لبخند خبیثی زدم و به سمتش رفتم و گفتم
ا.ت: خم شو!!
اخم هاشو توهم کشید
سونگمین: من این کارو نمیکنم
با کمال لجبازی گفتم
ا.ت: چرا!! میکنی!!
درحالی که دستهاشو توی جیبش فرو میبرد گفت
سونگمین: نمیکنم
لبخند لجبازی زدم
ا.ت: میکنی!!
*چندمین بعد*
درحالی که از دیوار گرفته بودم تا نیوفتم گفتم
ا.ت: انقدر تکون نخورررر!!
با حرفم درحالی که دیوار هارو گرفته بود گفت
سونگمین: کل وزنت الان روی کمر منه چطور انتظار داری تکون نخورممم؟!
سرمو بالا آوردم و درحالی که به پنجره ای که حالا فاصله ی کمی باهام داشت نگاه کردم
ا.ت: من نمیدونم فقط تکون نخور!!
P:73
(ویو ا.ت)
*چند ساعت بعد*
با رسیدنمون به عمارت ماشین و پشت درخت ها پارک کردم و از ماشین پیاده شدم که اونم پشت سرم پیاده شد
ماشین و قفل کردم و به سمت عمارت رفتم
به در عمارت رسیدم و به سمت سونگمین برگشتم
ا.ت:کلید
دستهای خالیشو بالا آوردو گفت
سونگمین: نکنه انتظار داشتی توی اون وضعیت کلید بردارم؟
با حرفش سرمو با دستام گرفتم و کلافه عقب اومدم
به عمارت نگاه کردم تا شاید راهی برای وارد شدنش پیدا کنم که با دیدن پنجره ی اتاقی که فاصله ی زیادی با زمین نداشت لبخند کوچیکی زدم
به سمتش رفتم و دقیقا زیرش قرار گرفتم که سونگمین گفت
سونگمین: نگو که میخای........
میون حرفش پریدم
ا.ت: دقیقا میخام همینو بگم
به سمتم اومد و دقیقا کنارم قرار گرفت
سونگمین:میدونی که بیوفتی هیونجین کلمو میکنه دیگه؟
سرمو تکون دادم و گفتم
ا.ت: ولی من قرار نیست بیافتم
تو کمکم میکنی
با حرفم قیافش توهم رفت
سونگمین: ها!؟
لبخند خبیثی زدم و به سمتش رفتم و گفتم
ا.ت: خم شو!!
اخم هاشو توهم کشید
سونگمین: من این کارو نمیکنم
با کمال لجبازی گفتم
ا.ت: چرا!! میکنی!!
درحالی که دستهاشو توی جیبش فرو میبرد گفت
سونگمین: نمیکنم
لبخند لجبازی زدم
ا.ت: میکنی!!
*چندمین بعد*
درحالی که از دیوار گرفته بودم تا نیوفتم گفتم
ا.ت: انقدر تکون نخورررر!!
با حرفم درحالی که دیوار هارو گرفته بود گفت
سونگمین: کل وزنت الان روی کمر منه چطور انتظار داری تکون نخورممم؟!
سرمو بالا آوردم و درحالی که به پنجره ای که حالا فاصله ی کمی باهام داشت نگاه کردم
ا.ت: من نمیدونم فقط تکون نخور!!
۶.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.