رمان خانواده پارت بیست و هشت
رمان خانواده پارت بیست و هشت
شخصیت ها : ا/ت (مادر) جونگ سوک (پدر) اون وو (پسر)
به دور برش نگاه میکرد و یهو به من نگاه کرد و دوید سمتم و وقتی رسید بهم منو هل داد رو زمین و یه پسری که پشت سرم بود رو بغل کرد نمیدونستم کی بود و جونگ کوک و مون بین اومدن کمکم کنن کا بلند شم ولی سه چهار تا دختر اومدن اونارو هل دادن و اومدن کمکم کردن که بلندشم و بلند شدم و به جونگ کوکو مون بین کمک کردم و معذرت خواهی کردم و دیدم اونا هنوز همو بغل کردن تقریبا اشبانی شده بودم ولی نمیدونم چرا ؟ چرا باید اعصبانی میشدم ؟ چرا دارم به پسره حسودی میکنم ؟ اه ولش کن
مدید اومد و گفت : بچه ها برین سر کلاساتون
رفتیم تو کلاس اه لعنتی اون دختره و پسره هم بودن از مون بین
پرسیدم : اسم پسره و دختره چیه ؟
گفت : برا چی میخوای ....نکنه......
گفتم : نه اخه همه دارن راجب اون دوتا حرف میزنن برا همین کنجکاو شدم
گفت : اخه روت باز شده و اینکه از صبح حوصله نداشتی ولی الان انگار حالت خوبه
گفتم : میخوای همین جوری شم؟
جونگ کوک گفت : مون بین ول کن اینو الان اعصاب نداره
گفتم: هیییییی جونگ کوککک حداقل تو طرفم بگیر
کوک گفت : باشه باشه اسم مسره لی مین هوعه و اسم دختره سوزیه
گفتم : اها ( انگار که اصلا براش مهم نیست ولی هزار تو سوال تو ذهنش دار)
معلم اومد تو و خودشو معرفی کرد و شروع به درس دادن کرد بعد اون زنگ بعد یه معلم باحال اومد طوری که میدونست ما میدونیم و
گفت : بچه ها من دوس ندارم روز اول درس بدم نظرتون با بازی چیه؟
بچه ها با خوشحالی پریدن هوا من خواب بودم و از خواب پریدم و بستم بچه ها رو به فوش که دیدم معلم اینجاست دیگه حرفمو ادامه ندارم.....
و معلم گفت : اهمممم
گفتم : ام ...ببخشید
به کوک گفتم : چرا بیدارم نکردی ؟
گفت : خودمم خواب بودم
به مون بین گفتم : چرا بیدارم نکردی
گفت : بچه ها بیدارت کردن بستیشون به فوش من بیدارت میکردم نصفم میکردی و جونگ کوکم که از تو بدره میزد منو از ۵ جا میشکوند و..
منو کوک گفتیم : فهمیدیمممم
بین دیگه چیزی نگفت
معلم گفت :.....
شخصیت ها : ا/ت (مادر) جونگ سوک (پدر) اون وو (پسر)
به دور برش نگاه میکرد و یهو به من نگاه کرد و دوید سمتم و وقتی رسید بهم منو هل داد رو زمین و یه پسری که پشت سرم بود رو بغل کرد نمیدونستم کی بود و جونگ کوک و مون بین اومدن کمکم کنن کا بلند شم ولی سه چهار تا دختر اومدن اونارو هل دادن و اومدن کمکم کردن که بلندشم و بلند شدم و به جونگ کوکو مون بین کمک کردم و معذرت خواهی کردم و دیدم اونا هنوز همو بغل کردن تقریبا اشبانی شده بودم ولی نمیدونم چرا ؟ چرا باید اعصبانی میشدم ؟ چرا دارم به پسره حسودی میکنم ؟ اه ولش کن
مدید اومد و گفت : بچه ها برین سر کلاساتون
رفتیم تو کلاس اه لعنتی اون دختره و پسره هم بودن از مون بین
پرسیدم : اسم پسره و دختره چیه ؟
گفت : برا چی میخوای ....نکنه......
گفتم : نه اخه همه دارن راجب اون دوتا حرف میزنن برا همین کنجکاو شدم
گفت : اخه روت باز شده و اینکه از صبح حوصله نداشتی ولی الان انگار حالت خوبه
گفتم : میخوای همین جوری شم؟
جونگ کوک گفت : مون بین ول کن اینو الان اعصاب نداره
گفتم: هیییییی جونگ کوککک حداقل تو طرفم بگیر
کوک گفت : باشه باشه اسم مسره لی مین هوعه و اسم دختره سوزیه
گفتم : اها ( انگار که اصلا براش مهم نیست ولی هزار تو سوال تو ذهنش دار)
معلم اومد تو و خودشو معرفی کرد و شروع به درس دادن کرد بعد اون زنگ بعد یه معلم باحال اومد طوری که میدونست ما میدونیم و
گفت : بچه ها من دوس ندارم روز اول درس بدم نظرتون با بازی چیه؟
بچه ها با خوشحالی پریدن هوا من خواب بودم و از خواب پریدم و بستم بچه ها رو به فوش که دیدم معلم اینجاست دیگه حرفمو ادامه ندارم.....
و معلم گفت : اهمممم
گفتم : ام ...ببخشید
به کوک گفتم : چرا بیدارم نکردی ؟
گفت : خودمم خواب بودم
به مون بین گفتم : چرا بیدارم نکردی
گفت : بچه ها بیدارت کردن بستیشون به فوش من بیدارت میکردم نصفم میکردی و جونگ کوکم که از تو بدره میزد منو از ۵ جا میشکوند و..
منو کوک گفتیم : فهمیدیمممم
بین دیگه چیزی نگفت
معلم گفت :.....
۴.۳k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.