رمان خانواده پارت بیست و هفت
رمان خانواده پارت بیست و هفت
شخصیت ها: ا/ت ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
سوزی گفت: اوپا از کی از من خوشت اومده ؟ بگو همشووو بگو میخوام بدونم
جواب ندادم و جونگ کوک
گفت : یا میگی یا من تعریف کنم ( یه جورای داره تهدیدش میکنه به اینکه یا میگی یا من تماممم ماجرا رو میگم )
گفتم: نه نه خودم میگم.............. خب....امم......روز اول پایه ششم بود و...
( پرش زمانی ۲ سال قبل )
اون وو
روز اول مدرسه بودو منم کلی استرس داشتم و دام نمی خواست برم مدرسه ولی مامان بهم گفت: امروز روز اوله و وقتی بری کلی خوش میگزرونی دوست جدید پیدا میکنی ( و کلی وعده وعید داد )
به هر دردی بود راضیم کرد و منم رفتم بیرون و منتظر اتوبوس و وقتی اومد سوار شدم و دکبال جونگ کوک و مون بین میگشتم دیدم جونگ کوک زده چند تا پسرو له کرده بود تا واسم جا بگیره رفتم کنارش نشتم و مون بینم جولوم بود بعد چند دقیقه رسیدیم به مدرسه و اونجا خیلی بزرگ بود و قشنگ بود و رفیتیم و سر کلاس نشتیم و شروع کردیم به شیدم وسایلمون تو کمد و بعد رفتیم تو حیاط و تو حس حال خودمون بودیم که یهوی همه جلوی در جمع شدن رفتم از یکی
پرسیدم : چی شده ؟
گفت : دختر میلیونر کره اومده این مدرسه
گفتم: دختر کی ؟ میلیونر ؟
گفت : اره میگن خیلیم خوشگله
جونگ کوک گفت : برین ببینیم ؟
گفتم بریم ( طوری که انگار فقط کنجکاوه ببینه که این طرف که میگن کیه و اصلا ذوق یا شوی نداره و از اول صبن تا الان بی حاله )
رفتیم و بچه هارو کنار زدیم و رفتیم و ..... اممم.....خب اره.....خوشگل بود.........راستش .......دارم دروغ میگم زیادی توشگل بود قلبم داشت از دهنم در میومد بچه ها دورش حلقه زده بودن اونم داشت به دور برش نگاه میکرد و بهو به من نگاه کرد و دوید سمتم و.......
لایک پیلیززززز💋🍒
شخصیت ها: ا/ت ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
سوزی گفت: اوپا از کی از من خوشت اومده ؟ بگو همشووو بگو میخوام بدونم
جواب ندادم و جونگ کوک
گفت : یا میگی یا من تعریف کنم ( یه جورای داره تهدیدش میکنه به اینکه یا میگی یا من تماممم ماجرا رو میگم )
گفتم: نه نه خودم میگم.............. خب....امم......روز اول پایه ششم بود و...
( پرش زمانی ۲ سال قبل )
اون وو
روز اول مدرسه بودو منم کلی استرس داشتم و دام نمی خواست برم مدرسه ولی مامان بهم گفت: امروز روز اوله و وقتی بری کلی خوش میگزرونی دوست جدید پیدا میکنی ( و کلی وعده وعید داد )
به هر دردی بود راضیم کرد و منم رفتم بیرون و منتظر اتوبوس و وقتی اومد سوار شدم و دکبال جونگ کوک و مون بین میگشتم دیدم جونگ کوک زده چند تا پسرو له کرده بود تا واسم جا بگیره رفتم کنارش نشتم و مون بینم جولوم بود بعد چند دقیقه رسیدیم به مدرسه و اونجا خیلی بزرگ بود و قشنگ بود و رفیتیم و سر کلاس نشتیم و شروع کردیم به شیدم وسایلمون تو کمد و بعد رفتیم تو حیاط و تو حس حال خودمون بودیم که یهوی همه جلوی در جمع شدن رفتم از یکی
پرسیدم : چی شده ؟
گفت : دختر میلیونر کره اومده این مدرسه
گفتم: دختر کی ؟ میلیونر ؟
گفت : اره میگن خیلیم خوشگله
جونگ کوک گفت : برین ببینیم ؟
گفتم بریم ( طوری که انگار فقط کنجکاوه ببینه که این طرف که میگن کیه و اصلا ذوق یا شوی نداره و از اول صبن تا الان بی حاله )
رفتیم و بچه هارو کنار زدیم و رفتیم و ..... اممم.....خب اره.....خوشگل بود.........راستش .......دارم دروغ میگم زیادی توشگل بود قلبم داشت از دهنم در میومد بچه ها دورش حلقه زده بودن اونم داشت به دور برش نگاه میکرد و بهو به من نگاه کرد و دوید سمتم و.......
لایک پیلیززززز💋🍒
۳.۲k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.