*پسر شیطانی*
*پسر شیطانی*
^پارت بیست و یکم^
#یونگ_سو
همینجور ک داشتم آب میخوردم یاد حرفای مرده افتادم
میکشمت هربار ک بدنیا بیای..
آب پرید تو گلوم و افتادم به سرفه کردن...
ک یدفه جین اومد و گف: اینجا چیکار میکنی چیزی شده؟؟
من با همون چهره بهت زده حس کردم باید به جین بگم و اون تنها کسیه ک فعلا میتونم بش تکیه کنم...
_خواب دیدم همون مردی ک آخرین بازمانده روستا بود بهم میگ میکشمت و تو نباید قصر دربری..خیلی وحشتناک بود...
جین: اوووم فک کنم ندیدمش داری عکسی چیزی ازش؟
_الان همرام نیس زنگ میزنم به میچا تا فردا برام بفرسته...
#کیونگ_سو
خواب بودم ک یدفه حس کردم صدایی تو آشپز خونه میاد رفتم ببینم چ خبره ک دیدم یوری با جین داره حرف میزنه پشت در بودم ک ببینم چی میگن ولی تا فهمیدم یوری درباره اون مرد حرف میزنه رنگ از صورتم پرید...
اون مرد..فکر کردم بیخیال یوری شده...
آیش لعنت بهش...
رفتم پیش یوری و جین بهشون گفتم: چیکار میکنین نمیخواین بخوابین؟
جین گف: عوم چرا من رفتم بخوابم فعلا..:)
یوری هم رف...
ازین به بعد باید بیشتر مواظب یوری باشم...
#جین
صبح شد و صبحانه خوردیم امروز دیگ میخواستم چیزی ک دویست سال تو قلبم دفن شده بود و به یوری بگم...
یوری داشت داخل حیاط خونه قدم میزد پس از فرصت استفاده کردم و رفتم پیشش و گفتم: اوه یوری..
_یونگ سوعم:)
لبخندی زدم و گفتم: بله یونگ سو شی... میای بریم جنگل قدم بزنیم؟؟
قبول کرد و رفتیم و داخل جنگل قدم میزدیم نمیدونستم چجوری شروع کنم پس ازش پرسیدم: فیلم و از دوستت گرفتی؟
یونگ سو گف: گف میفرسته...
_آها...تونستی با اینجا خودتو وفق بدی؟
یونگ سو: کمابیش..ندمم مجبورم..
یهو نم بارون شروع شد هوا خیلی مه داشت...
#یونگ_سو
بارون نم نم داشت میبارید حس کردم این حال و هوا دردناکه..گریم گرف چشام پر اشک شده بود ک یهو جین روبروم وایساد و گف: چیزی شده؟چشات پره اشکه..
_اممم نه حس کردم هوای دردناکیه اونم تو این جنگل...
جین یدفه انگار چیزی یادش اومده باشه گف: آره اون روز خیلی دردناک بود...
خواستم بپرسم کدوم روز ک یدفه جین ادامه داد: میخوام امروز چیزی و بهت بگم ک دویست ساله تو خودم نگه داشتم...
میای بعد اینک تونستیم کیونگی و ازین مخمصه نجات بدیم باهم باشیم؟؟تو ک دیگ کیونگی و دوس نداری و میدونم کارم سخت میشه ولی نمیذارم کاری باهات داشته باشن...
من انگار میفهمیدم چی میگف ولی حس میکردم چیزی نفهمیدم..
شکه شده بودم...
•-•-•-•-•
نظر بدین میسی^^
پارت بعد امشب:)
^پارت بیست و یکم^
#یونگ_سو
همینجور ک داشتم آب میخوردم یاد حرفای مرده افتادم
میکشمت هربار ک بدنیا بیای..
آب پرید تو گلوم و افتادم به سرفه کردن...
ک یدفه جین اومد و گف: اینجا چیکار میکنی چیزی شده؟؟
من با همون چهره بهت زده حس کردم باید به جین بگم و اون تنها کسیه ک فعلا میتونم بش تکیه کنم...
_خواب دیدم همون مردی ک آخرین بازمانده روستا بود بهم میگ میکشمت و تو نباید قصر دربری..خیلی وحشتناک بود...
جین: اوووم فک کنم ندیدمش داری عکسی چیزی ازش؟
_الان همرام نیس زنگ میزنم به میچا تا فردا برام بفرسته...
#کیونگ_سو
خواب بودم ک یدفه حس کردم صدایی تو آشپز خونه میاد رفتم ببینم چ خبره ک دیدم یوری با جین داره حرف میزنه پشت در بودم ک ببینم چی میگن ولی تا فهمیدم یوری درباره اون مرد حرف میزنه رنگ از صورتم پرید...
اون مرد..فکر کردم بیخیال یوری شده...
آیش لعنت بهش...
رفتم پیش یوری و جین بهشون گفتم: چیکار میکنین نمیخواین بخوابین؟
جین گف: عوم چرا من رفتم بخوابم فعلا..:)
یوری هم رف...
ازین به بعد باید بیشتر مواظب یوری باشم...
#جین
صبح شد و صبحانه خوردیم امروز دیگ میخواستم چیزی ک دویست سال تو قلبم دفن شده بود و به یوری بگم...
یوری داشت داخل حیاط خونه قدم میزد پس از فرصت استفاده کردم و رفتم پیشش و گفتم: اوه یوری..
_یونگ سوعم:)
لبخندی زدم و گفتم: بله یونگ سو شی... میای بریم جنگل قدم بزنیم؟؟
قبول کرد و رفتیم و داخل جنگل قدم میزدیم نمیدونستم چجوری شروع کنم پس ازش پرسیدم: فیلم و از دوستت گرفتی؟
یونگ سو گف: گف میفرسته...
_آها...تونستی با اینجا خودتو وفق بدی؟
یونگ سو: کمابیش..ندمم مجبورم..
یهو نم بارون شروع شد هوا خیلی مه داشت...
#یونگ_سو
بارون نم نم داشت میبارید حس کردم این حال و هوا دردناکه..گریم گرف چشام پر اشک شده بود ک یهو جین روبروم وایساد و گف: چیزی شده؟چشات پره اشکه..
_اممم نه حس کردم هوای دردناکیه اونم تو این جنگل...
جین یدفه انگار چیزی یادش اومده باشه گف: آره اون روز خیلی دردناک بود...
خواستم بپرسم کدوم روز ک یدفه جین ادامه داد: میخوام امروز چیزی و بهت بگم ک دویست ساله تو خودم نگه داشتم...
میای بعد اینک تونستیم کیونگی و ازین مخمصه نجات بدیم باهم باشیم؟؟تو ک دیگ کیونگی و دوس نداری و میدونم کارم سخت میشه ولی نمیذارم کاری باهات داشته باشن...
من انگار میفهمیدم چی میگف ولی حس میکردم چیزی نفهمیدم..
شکه شده بودم...
•-•-•-•-•
نظر بدین میسی^^
پارت بعد امشب:)
۱۴.۵k
۲۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.