ماه بنفشم

#Maah_Banafsham
‌
#part80
‌‌
#ارسلان:
بعضی اوقات خیلی کارای دیانا ت‍‌.ح‍‌.ر.ی‍‌.ک‍‌.م میکرد
ولی سعی میکردم با دور شدن ازش خودم اروم کنم
ولی نمیشد
تا کی این وضعیتو باید تحمل میکردم؟!!
بابا منم ادمم
ولی خودم باعتث بودم
تو فکر بودم که دیانا صدام کرد
+ارسلان
_جان
+تو از کی اینجا زندگی میکنی؟
_از ۱۸ سالگیم
+واقاااا؟؟چرا خب؟؟
_اره،الن حصله ندارم بعدا بهت میگم
+باشه
وای،واقا دیانا تنش میخارید
بعضی اوقات یجوری لباس میپوشید که واقا حالمو خراب میکرد
میخواستم برم تو اتاقم که
+کجا ارسلان؟؟
_میرم اتاقم کتاب بخونم
+بیا یچی بخور بعد برو
_نه نمیخورم
+باش
کتاب همیشه برای من بهونه خوبی بود
رفتم به سمت اتاقم
که همون لحظه گوشیم زنگ خورد
محراب بود
_جانم محراب؟
=سلام چطوری،ارسلان؟؟
_قربونت،جان
=فردا میام دنبالت بریم اتل پاتو باز کنیم
_مگه قرار نبود تا دو هفته دیگه باز کنم؟؟
=نه،زنگ زدم به دکترت،گفت شکستگیت اونقدرام عمیق نیست النم 5 یا 6 روزه پات اتل بستس
_اره،باش داداش مرسی که گفتی حالا اگه نمیتونی نمیخاد بیای خودم میرم
=این چه حرفیه خودم باهات میام،من باید برم فعلا کاری نداری
_نه مراقب خودت باش
=باشه،خدافظ
_خدافظ.....