تقاص عشق
« تقاص عشق »
پارت ۶۲
جیمین : نمیدونم فکر میکنم کارم اشتباه
سوهیوک : تو نمیتونی از آن دل بکنی اینو که میدونی
جیمین سر اش را پایین کرد و دست اش را برد لایه موهایش همراه نفس عمیقی گفت
جیمین : شاید
سوهیوک : خوب فکر کن
جیمین از رویه نیم کت بلند شد و روبه سوهیوک کرد
جیمین : من میرم پیشه دینا و ات توهم برو
سوهیوک از رویه نیم کت بلند شد و دست اش را گذاشت رویه شانه جیمین
سوهیوک : رفیق ناراحت نشو هنوز اوله راه
جیمین : باشه اما انگار واسه من تموم میشه
بعد از حرف اش به سمته داخل بیمارستان رفت
دست اش را گذاشت رویه دست گیره در و وارده اتاق شد
ات رویه مبل خوابیده بود جیمین سمته دینا رفت و بوسه ای را رویه پیشانیش گذاشت
جیمین : زود خوب شو و با صدای نازت بگو بابایی
به سمته ات رفت اون در آرامش خوابیده بود کنار مبل رویه زمین نشست چشم هاشو به ات دوخت با دستشو جلو برد و موهاشو به نرمی کنار زد مثله نسیمی که بی صدا از لای موهاشو عبور کنه دستی رویه موهای ات کشید اما کافی نبود رویه زانو هایش نشست تا کمی رویه ات خم شه به آرومی ل*ب هاشو به ل*ب های ات نزدیک کرد
هنوز لب هاشو حس نکرده بود ولی نفس های گرمی که از بین ل*ب هایش می اومد رو رویه صورت اش حس میکرد
اون فصله رو از بین برد و ل*ب هاشو گذاشت رویه ل*ب های ات آنقدر برایش آرامش بخش بود که نمیتونست ازش جدا شه ات با بوسه های نرمه جیمین چشم هایش رو باز کرد با دیدن صورت جیمین خنده ملحی زد و با صدای آرامی که از خواب بود گفت
ات : فکر کردم دارم خواب میبینم
جیمین به آرامی دست اش را برد لایه موهای ات و دستی کشید به موهای ات
جیمین : بیدارت کردم فقط خواستم حست کنم
ات دست هاشو باز کرد و جیمین رویه مبل دراز کشید و سر اش را گذاشت پایین گردنه ات و چشم هایش رو بست
ات هم که درست از خواب بیدار نشده بود همان دقیقه خواب اش برد جیمین هم که دیوانه آغوش ات بود همان دقیقه خواب اش برد
پارت ۶۲
جیمین : نمیدونم فکر میکنم کارم اشتباه
سوهیوک : تو نمیتونی از آن دل بکنی اینو که میدونی
جیمین سر اش را پایین کرد و دست اش را برد لایه موهایش همراه نفس عمیقی گفت
جیمین : شاید
سوهیوک : خوب فکر کن
جیمین از رویه نیم کت بلند شد و روبه سوهیوک کرد
جیمین : من میرم پیشه دینا و ات توهم برو
سوهیوک از رویه نیم کت بلند شد و دست اش را گذاشت رویه شانه جیمین
سوهیوک : رفیق ناراحت نشو هنوز اوله راه
جیمین : باشه اما انگار واسه من تموم میشه
بعد از حرف اش به سمته داخل بیمارستان رفت
دست اش را گذاشت رویه دست گیره در و وارده اتاق شد
ات رویه مبل خوابیده بود جیمین سمته دینا رفت و بوسه ای را رویه پیشانیش گذاشت
جیمین : زود خوب شو و با صدای نازت بگو بابایی
به سمته ات رفت اون در آرامش خوابیده بود کنار مبل رویه زمین نشست چشم هاشو به ات دوخت با دستشو جلو برد و موهاشو به نرمی کنار زد مثله نسیمی که بی صدا از لای موهاشو عبور کنه دستی رویه موهای ات کشید اما کافی نبود رویه زانو هایش نشست تا کمی رویه ات خم شه به آرومی ل*ب هاشو به ل*ب های ات نزدیک کرد
هنوز لب هاشو حس نکرده بود ولی نفس های گرمی که از بین ل*ب هایش می اومد رو رویه صورت اش حس میکرد
اون فصله رو از بین برد و ل*ب هاشو گذاشت رویه ل*ب های ات آنقدر برایش آرامش بخش بود که نمیتونست ازش جدا شه ات با بوسه های نرمه جیمین چشم هایش رو باز کرد با دیدن صورت جیمین خنده ملحی زد و با صدای آرامی که از خواب بود گفت
ات : فکر کردم دارم خواب میبینم
جیمین به آرامی دست اش را برد لایه موهای ات و دستی کشید به موهای ات
جیمین : بیدارت کردم فقط خواستم حست کنم
ات دست هاشو باز کرد و جیمین رویه مبل دراز کشید و سر اش را گذاشت پایین گردنه ات و چشم هایش رو بست
ات هم که درست از خواب بیدار نشده بود همان دقیقه خواب اش برد جیمین هم که دیوانه آغوش ات بود همان دقیقه خواب اش برد
- ۱۱.۵k
- ۰۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط