ازدواج اجباری پارت 19
ویو ا/ت
حااا چیکار کنمممم اصن تقصیر خودشه اگه منو رد نمی کرد من مجبور نبودم دروغ بگم تا ضایع نشم ولی نمی تونستم مجبورش کنم عاشقم شه اون منو دوست نداره و منو رد کرد تقصیر اون نیست ولی بازم تقصیر اونههه تقصیر من که نیست الانم می رم خونه بزا یک سنگ بردارم بزارم تو کیفم خاست دست روم بلند کنه با این سنگه بزنم تو فرق سرش ولی متسفانه گم شدم
نمی دونم کجا برمممممم بزا همونطوری برم
فلش بک 8دقیقه بعد
اوف بالاخره رسیدم خیابون بزا یک تاکسی بگیرم اصن ساعت چنده ساعت 2:32 تاالان حتما یونگی خوابیده
فلش بک 6دقیقه بعد
رسیدم خونه سوار آسانسور شدم و رفتم طبقه 11 رمز درو زدم و وادر شدم چراغ اتاقش خاموش بود پس حتما خوابه چراغو روشن کردم که دیدم یونگی روی مبل نشسته و داره مشروب می خوره
یونگی:پس اومدی
ا/ت:....
یونگی از جاش بلند شد و اومد سمتم و منم رفتم عقب که خوردم به دیوار اونم میومد جلو دستشو دو طرفرم گذاشت سعی کردم فرار کنم ولی نزاشت
یونگی:فقط به خاطر اینکه بچه ام و داری بهت کاری ندارم ولی اینو یادت باشه وقتی بچه به دنیا اومد بچه رو میدی به من و خودتم گورتو و گم میکنی و ازاینجا میری
ا/ت:تو خواب ببینی بچه مو بدم به توی روانی
یونگی برگشت سمتم فکم و محکم گرفت
یونگی:انگار بهت خیلی رو دادم پرو شدی
ا/ت:همش تقصیر خودته که من دروغ گفتم
یونگی:انوقت چرا تقصیر من؟
ا/ت:وقتی بهت گفتم دوستت دارمو تو ردم کردی من دیگه روم نمی شد تو چشات نگاه کنم برای همین خودمو و زدم به فراموشی بلکه ناامید بشی و بزاری برم
یونگی:انگار خیلی دلت می خاد بری
ا/ت:آره
یونگی:پس صبر کن بچه رو به دنیا بیار و بعد برو
ا/ت:بچه رو بدم دست تو که نامادری سیندرلا رو بیاری بالا سر بچه ام
یونگی:اونجاش به تو ربطی نداره
ا/ت:من از اینجا قرار می کنم البته با بچه ام(داد)
با سوزش روی گونه ام حرفم قطع شد گوشم سوت کشید و افتادم رو زمین
یونگی:اون بچه ی منه
ا/ت:اون بچه تو نیست من با تو هیچوقت نخوابیدم
یونگی:پس ماله کی
ا/ت:ماله...جونگ هی هستش
یونگی:جونگ هی؟
ا/ت:دوست زمان بچگیم من با اون خوابیدم و این بچه بچه ی تو نیست
یونگی:من باور نمی کنم فردا میریم آزمایش میدیم ببینم بچه پسره یا دختر و بفهمیم پدرش کی الانم گمشو برو تو اتاقت تا نزدم به فاکت ندادم
بلند شدم رفتم تو اتاقم و نگاه گونه ام کردم جای دستش مونده بود کم کم داشت کبود می شد
حااا چیکار کنمممم اصن تقصیر خودشه اگه منو رد نمی کرد من مجبور نبودم دروغ بگم تا ضایع نشم ولی نمی تونستم مجبورش کنم عاشقم شه اون منو دوست نداره و منو رد کرد تقصیر اون نیست ولی بازم تقصیر اونههه تقصیر من که نیست الانم می رم خونه بزا یک سنگ بردارم بزارم تو کیفم خاست دست روم بلند کنه با این سنگه بزنم تو فرق سرش ولی متسفانه گم شدم
نمی دونم کجا برمممممم بزا همونطوری برم
فلش بک 8دقیقه بعد
اوف بالاخره رسیدم خیابون بزا یک تاکسی بگیرم اصن ساعت چنده ساعت 2:32 تاالان حتما یونگی خوابیده
فلش بک 6دقیقه بعد
رسیدم خونه سوار آسانسور شدم و رفتم طبقه 11 رمز درو زدم و وادر شدم چراغ اتاقش خاموش بود پس حتما خوابه چراغو روشن کردم که دیدم یونگی روی مبل نشسته و داره مشروب می خوره
یونگی:پس اومدی
ا/ت:....
یونگی از جاش بلند شد و اومد سمتم و منم رفتم عقب که خوردم به دیوار اونم میومد جلو دستشو دو طرفرم گذاشت سعی کردم فرار کنم ولی نزاشت
یونگی:فقط به خاطر اینکه بچه ام و داری بهت کاری ندارم ولی اینو یادت باشه وقتی بچه به دنیا اومد بچه رو میدی به من و خودتم گورتو و گم میکنی و ازاینجا میری
ا/ت:تو خواب ببینی بچه مو بدم به توی روانی
یونگی برگشت سمتم فکم و محکم گرفت
یونگی:انگار بهت خیلی رو دادم پرو شدی
ا/ت:همش تقصیر خودته که من دروغ گفتم
یونگی:انوقت چرا تقصیر من؟
ا/ت:وقتی بهت گفتم دوستت دارمو تو ردم کردی من دیگه روم نمی شد تو چشات نگاه کنم برای همین خودمو و زدم به فراموشی بلکه ناامید بشی و بزاری برم
یونگی:انگار خیلی دلت می خاد بری
ا/ت:آره
یونگی:پس صبر کن بچه رو به دنیا بیار و بعد برو
ا/ت:بچه رو بدم دست تو که نامادری سیندرلا رو بیاری بالا سر بچه ام
یونگی:اونجاش به تو ربطی نداره
ا/ت:من از اینجا قرار می کنم البته با بچه ام(داد)
با سوزش روی گونه ام حرفم قطع شد گوشم سوت کشید و افتادم رو زمین
یونگی:اون بچه ی منه
ا/ت:اون بچه تو نیست من با تو هیچوقت نخوابیدم
یونگی:پس ماله کی
ا/ت:ماله...جونگ هی هستش
یونگی:جونگ هی؟
ا/ت:دوست زمان بچگیم من با اون خوابیدم و این بچه بچه ی تو نیست
یونگی:من باور نمی کنم فردا میریم آزمایش میدیم ببینم بچه پسره یا دختر و بفهمیم پدرش کی الانم گمشو برو تو اتاقت تا نزدم به فاکت ندادم
بلند شدم رفتم تو اتاقم و نگاه گونه ام کردم جای دستش مونده بود کم کم داشت کبود می شد
۷.۵k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.